Wednesday, November 24, 2010

این‌جا چند متر زمین را حفر کنی به آب می‌رسد. کافی ست کمی به عمق بروی تا پی ِ خانه‌ات را بنا کنی اما ولش کنی برکه‌ی کوچکی متولد می‌شود. جایی میان ساختمان‌های بلند قطعه زمینی فراموش شده است و گاهی محل ِ عبور هر روزه‌ی مامان. چند وقت پیش که رد می‌شدیم مکث کرد و گفت فهمیدی این‌جا ماهی داره؟
سمت راست زمین آپارتمان بود، سمت چپ باز ساختمان بلند دیگری، انتهایش به کوه می‌رسید و جلویش رو به خیابان. هیچ رودی از آن‌جا نمی‌گذشت که سرریز شود به این قطعه‌ی کوچک ِ محبوس. ماهی که بال نداشت و نمی‌توانست پرواز کند تا گیر کرده باشد این‌جا.. دانه‌ای نداشت که باد بذرش را جابجا کند. اما این زمینی که حفر شده بود تا پایه‌های ساختمانی رویش بنا شود حالا محل ِ زندگی چند ماهی کوچک بود.
مامان هر روز خرده نان برایشان می ریزد. امروز ‌گفت: "خیلی وقته بارون نباریده و آبشون داره کم می‌شه.. اگه بارون نباره، می‌میرن!"
بعد از کمی مکث می‌گوید: " وقتی تو این شرایط دارن زندگی می‌کنن حتمن قوی هستن و با آب ِ کم هم می‌تونن زندگی کنن. آره.. زنده می‌مونن."

1 comments:

عسل said...

همرو یهو با هم خوندم (این صفحه رو می گم)
آره زنده می مونن ولی خوشحالن؟