Sunday, September 9, 2007

خوابم میاد

دستمال کاغذی را نمی تونم از خودم دور کنم.. دماغم درد گرفته!
بعدازظهر باید برم قرصی که پارسال دکتره بهم داده بود را دوباره بخرم.. فکر کنم هنوز مهر نیومده آلرژی من شروع شده..

لباسی که برای نازمدی مهسا دوختم دوست می دارم! با اینکه تقریبن یک روزه آماده شد. چهارشنبه ظهر رفتم پرو و پنج شنبه ظهر هم تحویلش گرفتم..
البته اگه بخوام لباسه را یکبار دیگه بپوشم، یک اپسیلون هم نباید چاق بشم!

موزیک که تمام شد و ایستاده بودم کنار شیمن.. شوهر خواهر مهسا ازم پرسید غذا هم می خوری؟!

من هر وقت کنار مهسا و شیمن می ایستم، احساس قد کوتاهی مفرط بهم دست می ده!

دلم برای مهسا تنگ شده.. از الان غصه ی اینو دارم که بعد از عروسیش باید بره یه شهر دور ه خیلی دور..

اصلن نفهمیدم تابستون چجوری گذشت و به آخراش رسیدیم..

مثل اینکه نتایج کاردانی به کارشناسی را بیست و پنجم اعلام می کنن!
قبول نمی شم! می دو نم ..

2 comments:

Anonymous said...

حالا شايد هم قبول شي! يه ذره اميدوار باش!!!

Anonymous said...

فکر کنم که اگر قبول هم بشی یری سازمان سنجش بگی: ببخشید اشتباه شده من نباید قیول میشدم.تصحیحش کنید!!!!نمیدونم برای آلرژی دارو و درمانی پیدا شده یا نه...ولی چند روز دیگه روز خوبی میشه