Tuesday, March 9, 2010

نشسته‌ایم توی همان کافه‌ی همیشگی. میم مردد ست بین گفتن و نگفتن. به سین می‌گوید: هر اتفاقی افتاد بدون من خیلی دوستت دارم و برضد تو کاری نمی کنم.
سین می‌خندد و می‌گوید: من بهت اعتماد دارم. حداقل تو این دانشگاه تو و دنیا برای من ثابت شده هستید. اینو مطمئن باش.
میم گیج ست. از وقتی آمده انگار بین خواب و بیداری تلو تلو می‌خورد. سر به سرش می‌گذاریم. می‌خندیم. منتظریم حرف بزند. انگار سبک سنگین می‌کند.
می‌گوید: اصلن بحث مردونه‌ست.
نگاهشان می کنم. سین می‌گوید: تو نمی‌دونی نباید این جمله رو به دنیا بگی؟ مردونه زنونه نداریم!
خنده‌ام می‌گیرد.
سین می‌گوید: من که تو را نمی‌ذارم، برم طرف دوست یه هفته‌ای. این کارو می‌کنم؟ اصلن دنیا تو بگو..با یکی یه هفته دوست باشم، با میم یه سال.. تو باشی حرف کدوم را باور می‌کنی؟
خاطرات رژه می‌روند.. وقتی که حلقه‌ی دوستی فدای دوست یک روزه شد، نه حتا یک هفته‌ای. آن وقت کسی فکر نکرد حرمت لحظه‌های دوستی‌مان را نگه دارد. فکر نکرد همه‌ی آدم‌ها را فدای یک نفر نکند. اصلن چه لزومی دارد همه را گذاشت کنار به خاطر تازه‌وارد؟ دوری و دوستی را گذاشته‌اند برای همین وقت‌ها لابد! نیازی نبود با بلدوزر از روی دوستی ها رد شد و له کرد و رفت. که اگر دلت تنگ شد جای احوالپرسی گذاشته باشی. جای دیدارهای سال به سال باقی مانده باشد.. نه اینکه دیگر نشود به عقب و به روزهای خوب برگشت و دوباره سلام گفت. اصلن رویت بشود دوباره در چشم‌هایشان نگاه کنی.
من آدم کینه‌ای نیستم. بدترین توهین‌ها هم بهم شده باشد وقتی آدمی می‌آید سلام می‌گوید، علیک می‌گویم. نه اینکه بپرم بغلش و بگویم همه چیز فراموش شده.. ولی دستی که دراز شده جلویم را پس نمی‌زنم. قهر نمی‌کنم. بگوید سلام جواب می‌گیرد و بعد خداحافظ..
شاید خوبی جی‌میل این باشد که آرشیو چت‌ها موجود ست و چیزی پاک نشده. کافی ست یک اسم سرچ کنم تا حقانیتم ثابت شود. که دیالوگ‌‌ها ردیف شود و سال‌ها بعد هم بشود مرور کرد و مطمئن شد توهینی نکرده‌ام ولی توهین شنیده‌ام و یادم نرود اشک‌هایی که آن شب سرازیر شد.. که هنوز نفهمیده‌ام به چه جرمی محاکمه شدم و توهین شنیدم.. و این‌ها باعث می‌شود دیگر دلم دوستی با آن آدم را هیچ وقت نخواهد.
در کسری از ثانیه شخم می‌خورد در خاطراتم. به میم می‌گویم: حق با سین ست. ماها که با هم تعارف نداریم. هرچیزی هست را بگو و نگران نباش.
حرف می‌زنند. نگاهشان می‌کنم و لبخند می‌نشیند روی صورتم. آدم‌ها را می‌شود در موقعیت‌ها شناخت. خوب برخورد می‌کنند هر دویشان و درست..

2 comments:

كنج دنج said...

اين جوري است كه بايد تحمل كرد. حتا براي چند لحظه.برگشت خاطرات كه گفتي آدم را بسيار واقع گرا مي كند.ديگر احساسي در بين نيست.همه چيز خنثا است.

asal said...

دیشب اینو خوندم..
برای خودم هم جالبه که چطور حسرت بعضی دوستیهاکه بخاطر کسی کمرنگ میشه تا آخر برای آدم می مونه
از دل من که هیچوقت پاک نمیشه حتی اگه بقول تو کینه ای نباشم..