پرستوها٬ معضل چند هفته بودند. دستهجمعی حمله میکردند به بالکن. انگار که تو هیچوقت آنجا پشت میز ننشسته بودی و در آرامش صبحانه نمیخوردی. درس اول این بود که پرستوها کورند یا حداقل اینجور وانمود میکنند تا لجت را دربیاورند. نمیخواهند تو را ببینند و هدف برایشان مهمتر از هرچیزی دیگری است.
هدف چه بود؟ خانه ساختن! بالاخره بهار است.. و ای پرستوهای عاشق به لانهای احتیاج دارند. توی دهانشان انباشته از گِل بود و گوشهای نزدیک به سقف را انتخاب کرده بودند برای خانه ساختن. در انبوه بالکنهای بیسکنه و خالی انگار سر لج افتاده بودند با من. هر روز گل و لای از دهانشان تف میکردند و میچسباندند به دیوار و من کلافه و خسته سعی میکردم دیوار را تمیز کنم. قطعن خراب کردن خانهای پیش از ساختن بهتر از این بود که خانهای بسازند و بعد خراب شود. سعی کردم به هر زبانی بهشان بفهمانم اینجا خانهای من است و نه شما! بروید برای خودتان زمین خالی دیگری پیدا کنید. گوگل میگفت این پرستوهایی که وحشیانه بهسوی ما نشانه میروند ماهی میخورند. در دستهبندی میشود گوشتخوار. ممکن بود به من هم حمله کنند؟ خوشبینانهاش این بود که نه! من که در آب نیستم. با آب هم میانهای ندارم. همیشه میترسم از افتادن و خفهشدن.
همینجور که یک روزی آمدند و تا روزهای دیگر نمیفهمیدند دیوار هر روز خالی میشود از گِلهایی که میآورند٬ این خانه و بالکن طبقهی دهم را فراموش کردند و بالاخره این جنگ تحمیلی به پایان رسید.
حالا جنگ روزها خاتمه یافته و جنگ شبانه ادامه دارد. جدال با پشههایی که به راحتی تکان دادن دستی در هوا میافتند روی زمین و میمیرند اما انگار دوباره جوانه میزنند و از اجسادشان هزاران پشهی دیگر متولد میشود. نه قرصهای حشرهکش اثر ماندگاری دارد و نه کشتنشان و نه پنجرههای حفاظت شده با توری مانعی در راهشان است. ساعتی کم میشوند و دوباره با ویزویزی کنار گوشت آرامش را حرام میکنند. منتظرم یک روز پشهها هم از اینجا بروند. خیلی امیدوارانه و خوشبین!
هدف چه بود؟ خانه ساختن! بالاخره بهار است.. و ای پرستوهای عاشق به لانهای احتیاج دارند. توی دهانشان انباشته از گِل بود و گوشهای نزدیک به سقف را انتخاب کرده بودند برای خانه ساختن. در انبوه بالکنهای بیسکنه و خالی انگار سر لج افتاده بودند با من. هر روز گل و لای از دهانشان تف میکردند و میچسباندند به دیوار و من کلافه و خسته سعی میکردم دیوار را تمیز کنم. قطعن خراب کردن خانهای پیش از ساختن بهتر از این بود که خانهای بسازند و بعد خراب شود. سعی کردم به هر زبانی بهشان بفهمانم اینجا خانهای من است و نه شما! بروید برای خودتان زمین خالی دیگری پیدا کنید. گوگل میگفت این پرستوهایی که وحشیانه بهسوی ما نشانه میروند ماهی میخورند. در دستهبندی میشود گوشتخوار. ممکن بود به من هم حمله کنند؟ خوشبینانهاش این بود که نه! من که در آب نیستم. با آب هم میانهای ندارم. همیشه میترسم از افتادن و خفهشدن.
همینجور که یک روزی آمدند و تا روزهای دیگر نمیفهمیدند دیوار هر روز خالی میشود از گِلهایی که میآورند٬ این خانه و بالکن طبقهی دهم را فراموش کردند و بالاخره این جنگ تحمیلی به پایان رسید.
حالا جنگ روزها خاتمه یافته و جنگ شبانه ادامه دارد. جدال با پشههایی که به راحتی تکان دادن دستی در هوا میافتند روی زمین و میمیرند اما انگار دوباره جوانه میزنند و از اجسادشان هزاران پشهی دیگر متولد میشود. نه قرصهای حشرهکش اثر ماندگاری دارد و نه کشتنشان و نه پنجرههای حفاظت شده با توری مانعی در راهشان است. ساعتی کم میشوند و دوباره با ویزویزی کنار گوشت آرامش را حرام میکنند. منتظرم یک روز پشهها هم از اینجا بروند. خیلی امیدوارانه و خوشبین!
0 comments: