یک/ فکر می کنم یکی به این پسرعموهه پول می ده که مسنجر نصب نکند هیچ وقتی!! این بار فکر کنم مبلغ بیشتری بهش دادن که فارسی هم نداشت به هیچ عنوان!.. تازه بعد از یک هفته لپ تاپ دار گشته ام.. اینم که وضعش اینجوریا بود..
بعد مغزمان جرقه زد، لپ تاپمان را بغل کردیم و نشستیم پای کامپیوتر و از رو دست منوهاش کپی کردیم تا یکهو تنظیمانش درست شد و فارسی دار گشت! خوشحالم الان..
دو/ موج جدید فیلترینگ شروع شده؟ چرا یهو اینهمه وبلاگ فیلتر شد؟ مرده شور این گوگل ریدر را هم ببرند که هر وقت حال می کنه رخ می نماید.
بلاگر هم که باز خر شده.. فیلتر ست یعنی؟! چه کار کنم من؟ راهی؟ پیشنهادی؟ راهکاری؟ وردپرس و بلاگفا و پرشین هم نمی رم ها!! از این راهکارها ندید لطفن. - با تشکر -
سه/ یک موجود ... (نمی دونم چی واقعن!) قبض موبایلم را پرداخت کرده. یعنی من باید برم از مخابرات شکایت کنم چرا به هر کسی که از راه می رسه قبض موبایل ملت را می ده. به چه حقی واقعن؟
باور کن خودم عرضه داشتم پرداختش کنم! لابد به خاطر موجوداتی امثال تو قید موبایلم را زده بودم که نرفتم پرداختش کنم. تا اطلاع ثانوی هم خاموش خواهد بود! تا یه راهی پیدا کنم برای خالی کردن حرصم..
حذف
حذف
حذف
حذف
حذف
حذف
حذف
حذف
حذف
چهار/ امروز سر کلاس خانومی که کنارم نشسته بود ازم پرسید دانشگاه می ری و جواب منفی گرفت.. بعد پرسید چی خوندی و گفتم گرافیک و بعدترش پرسید چه کاره ای و اینها..
اولش مکث کردم و بعد گفتم به بچه ها نقاشی درس می دم و یادم نیومد سفالگری به انگلیسی چه می شود.
چند روز بود به سرم زده بود به خانم پ بگم برنامه ی کلاسم را از کانون پرورشی حذف کنن. حس کردم حوصله اش را ندارم. مهدکودک را هم که از قبل تصمیم گرفته بودم امسال نرم.. یعنی احتمالن فقط یک مهد را می رم چون تایم کاریش کمتره و حقوقش بهتره!
امروز که این خانومه ازم پرسید، حس اندکی مفید بودن بهم دست داد. دارم فکر می کنم اگه اینکارو هم تابستون نکنم چه کنم؟ یک موجود بی مصرف که جدیدن حتی کتاب هم نمی خونه، فیلم نمی بینه، موسیقی گوش نمی ده، حوصله ی خیلی از کارها را هم نداره..
پنج/ باید برم یک دفترچه و مداد پاک کن بخرم. امروز مجبور شدم یه برگ از دفترچه ام بکنم برای چند خطی که باید می نوشتم. از روزی که شروع کردم به نوشتن توی این دفترچه ی سرمه ای، یک برگ هم ازش حذف نشد. حتی اونایی که به نظرم مزخرف و بیخود بوده و هست.
شش/ دلم می خواد یه مدتی هیچ کاری انجام ندم، هیچ تکونی نخورم.. یه مدتی ثابت و راکد و در سکون کامل باشم..
هفت / حذف ..
پ.ن: دلم می خواد "فقط" بنویسم
Saturday, May 31, 2008
بعد از روزها
Posted by Donya at 5/31/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: