اعتراف یه چیزهایی سخته و نوشتن ازشون سختتر.. سکوت پیشه میکنم
دلم نمیخواد هیچ از حال این روزها و این وضع بنویسم.
دیروز به یکی، دو نفر که میدونستم هر روز جویای احوالم میشن اساماس فرستادم و گوشیم را خاموش کردم. کمال بیشعوریه ولی مهربونی کسی را نمیخوام و احوالپرسیهایی که جوابش از قبل معلومه.. لطفن دنبال راه ارتباط هم نباشید.
آدم بیعرضهی ترسویی هستم و اینو هر روز بیشتر درک میکنم.
دلم نمیخواد هیچ از حال این روزها و این وضع بنویسم.
دیروز به یکی، دو نفر که میدونستم هر روز جویای احوالم میشن اساماس فرستادم و گوشیم را خاموش کردم. کمال بیشعوریه ولی مهربونی کسی را نمیخوام و احوالپرسیهایی که جوابش از قبل معلومه.. لطفن دنبال راه ارتباط هم نباشید.
آدم بیعرضهی ترسویی هستم و اینو هر روز بیشتر درک میکنم.
3 comments:
شرایط سختی که پیش میاد، ربطی به بی عرضگی و ترسو بودن نداره! باید گذاشت زمان بگذره... تا شاید گذر زمان از اون همه سختی کم کنه! شرایط رو عوض کنه...
گاهی این احساس که تنهایی بهترین علاج مشکل پیش آمده هست ، بهترین احساس وراه حل هست. گاهی بعد از همه شلوغی ها ورابطه ها وارتباط ها ی دوجانبه وچند جانبه ، نیاز جدی به یک ارتباط یک جانبه هست. رابطه انسان با خودش. رابطه ای که یک بعد بیشتر ندارد و آن بعد ، تنهایی است. در تنهایی زندگی کن ، اما دوباره به جمع ورود کن... با خط آخر نوشته ات کاملا مخالفم.دلیلش را هم در سفر دیلمان گرفتم. کسی که آن جاده ها را میرود وعین کف دست می شناسد ... نه می تواند بی عرضه باشد و نه ترسو
سکوت می کنم دنیا... دستم روی شانه ی تو... که باز دلم لبخند آرامت را می خواهد... دستم روی شانه ی تو دوست قدیم ام.