Thursday, August 19, 2010

می‌گویم: اینا که شاخ دارن، بز هستن. اینا که شاخ نداره، گوسفند !
می‌گوید: آها ! اینا که مثل من گوش دارن، گوش‌فندن. اینا که شاخ دارن، بز !

رفتیم حوالی گاوها و گوسفندان و بزها.. صدای گاو خشمگینی از دور می‌آمد. پدرش - پسرخاله‌ی بنده - می‌گفت گاوه عصبانیه، الان میاد می زنتمون. مادرش می گفت: نمی خوام بچه‌م رو مثل خودت ترسو بار بیاری. اینها را نگو بهش. اصلن این گاوه رو تو دیدی؟ صداش از دور میاد..
امیرسام - دوماه دیگر 3 ساله می‌شود - چند قدم رفته بود عقب. می‌ترسید نزدیک‌تر برود. در عمرم به تنها حیوانی که نزدیک شدم و در آغوش گرفتم فقط گربه‌ی سمیرا بود! امیرسام را زدم زیر بغلم رفتیم کنار خانم و آقای گاو که جینگیل مستون رنگی به شاخ خانم گاو بسته بودند و زنگوله‌ای به گردن آقای گاو. گوش‌فندها و بزها هم چرخ می‌زدند اطرافمان.. با امیرسام‌شان - کوچکترین بز گله - هم آشنا شدیم.
رفتیم خوشحال و خندان نزدیکشان که ببین ترس ندارند و مهربانند و می‌شود دوست شویم با هم ! - شجاعت‌م از خودم -
بعد دیگر پسرک دل نمی‌کند ازشان. به بهانه‌ی اینکه حیوانات دیگری در راه منتظرمان هستند با گله خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم..

5 comments:

عسل said...

وایییییی دنیایی کامنتت خیلی خوشحالم کرد..
نشسته بودم پای کامپیوتر بسیار بی حال در حال نوشتن یه مقاله حوصله ام سر رفت رفتم بلاگم...
یهو پرتم کردی یه حال و هوای دیگه و یه روزهای دیگه و آخیش...
شاد شدم خیلی.
نمی دونی چقدر بهم چسبید این کارت.
شما این همه دلبری از کی یاد گرفتین آخه؟ بوووس
اینجا خصوصی نداره؟

panjaryman said...
This comment has been removed by the author.
Samira said...

afarin doooste shojae man..

حبیب said...

بچه ها دوست دارند حیوانات رو. عشق در عین ترس

Anonymous said...

عاشق دنیای پاک بچه ها هستم