با صدای زنگ تلفن از خواب می پرم.. میون خواب و بیداری صدای مامان از یه نقطه ی نامعلوم میاد که می گه یکی گوشی را برداره.. گیج و منگ می رم سمت تلفن و باباست. می گه مامان کجاست؟ می گم نمی دونم..
می گه بهش بگو ابروم پاره شده و دارم می رم بیمارستان. با خودش پول بیاره و بیاد.. می گم باشه و گوشی را می ذارم..
صدای مامان از حمام می یاد. می گه چرا نگفتی من حمامم؟ می گم من چه می دونستم و جملاتی در باب خنگی و گیجی و بی شعوری من می گه..
ساعت 6 و 15 دقیقه ست. لباس می پوشم و از کیف مامان پول برمی دارم. باز صدای مامان میاد که می گه همین روبروی کوچه برو سوار تاکسی شو، اگه آژانس نبود..
پرنده پر نمی زنه.. وقتی ساعت 9 صبح اینجا مغازه ی باز پیدا نمی شه! نمی دونم مامانم چه انتظاری داره که ساعت 6 صبح تاکسی پیدا شه..
راه زیادی نیست.. تمام مسیر را می دوم.
بابا روی تخت دراز کشیده.. یه خط بالای ابروش دیده می شه. نزدیک تر می رم، یه خط که چند سانتی هم عمق داره.. یه سوراخ بزرگ!
دکتر می گه 11 تا بخیه خورده. می پرسه فوتبال بوده؟ می گم آره..
دکتر آنتی بیوتیک می نویسه و آمپول کزاز و می گه بعدش هم واکسن کزاز بزنه.. و استراحت کنه.
ظاهرن آقای بابا خواسته با سر ضربه بزنه که خورده به سر یکی دیگه و اینجوری شکافته بالای ابروش..
وقتی بهش می گی لطف کن و هفته ای 3 روز، اونم 5 صبح نرو فوتبالی که معلوم نیست جنگه یا بازی.. می گه فوتبال نرم، تریاک بکشم خوبه؟!
از شاهکارهای بابا که قبلن و قبلتر هم نوشته بودم..
Wednesday, September 26, 2007
شاهکار آخر
Posted by Donya at 9/26/2007
برچسبها: دار و دسته ی نیویورکی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
با این اوصاف که نوشتین شاهکار آخر تا این لحظه
vay che babaye hayejan angizi dari to !!!!
امیدوارم زودتر خوب بشه حال شون ولی راست میگن دیگه ! ورزش و بخیه ی اینجوری بهتر از اینه که اهل بخیه بشن ! :)
ای ولا به پدر گرام...فوتبال اونم 5 صبح ... مرسیییییییی
.
بهش بگو بیان با تیم پدر ما مسابقه بدن :دی ... البته اونا اخر شب بازی مینن نه صبحا
:-P
.
ایشالله هم زودتر خوب بشن !