از اواسط تابستون که خانوم میم بهم پیشنهاد کار داد فرصت زیادی برای فکر کردن بهش هم نداشتم. بار اول که قاطعانه گفتم "نه" .بعدش کمی شیما وسوسه ام کرد که نه نیارم ولی فرصت هم نداشتم و روزهام با کلاسها پر بود.
دوباره هفته ی قبل خانوم میم زنگ زد و قرار شد باهاش تماس بگیرم. بیشتر از یک هفته طول کشید تا بهش زنگ بزنم و امروز هم چند ساعتی آزمایشی رفتم سر کار.
چیزهای زیادی برای تردید وجود داره یکی هم تایم کاریشه که از 4بعدازظهر تا 11 شب ه و از لحاظ مالی هم باید با این فکر برم جلو که دارم مجانی کار می کنم.
تنها چیزی که باعث می شه با قاطعیت "نه" نگم تجربه ی جدید این کاره و اینکه امروز فهمیدم هیچ اعتماد به نفسی هم توش ندارم، می ترسم و با ترس کار می کنم، می خوام این ترس از بین بره!
مامانم امروز مادربزرگ شد! البته این نوه ی خوشبخت 3 تا مادربزرگ داره! گفته بودم مامانم بیشتر از 4 تا بچه داره.
مامان زنگ زده به خاله، اول از همه حال سیامک را می پرسه. می گم مگه سیامک داشت فارغ می شد؟ باید حال رویا را بپرسی.. بعد هم زنگ زد به سیا و خیالش راحت شد که پسرش حالش خوبه. سیا هم گفت نذاشتن بره تو بیمارستان و خانم بچه ها را ندیده.
جمعه ی هفته ی آینده هم پسر عمو جانمان رسمن مرد متأهل خانواده دار می شود. اعتماد به نفسش هم که در حد بالاست و به قول خودش یه پسرعمو که مثل اون نداریم بنابراین از چند روز زودتر من و دینا و خواهرش می رویم همدان! هیچ کس هم شکر خدا نظر ما را نپرسید. زن عمو گفت دنیا و دینا چند روز زودتر باید با سحر برن. ما هم گفتیم چشم!
Monday, October 22, 2007
Posted by Donya at 10/22/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
1.دوباره نوه دار شدن مادرتون مبالک
2. پیشاپیش متاهل شدن پسر عموت هم مبارک
و ایشالا روزی خودتون باشه
:-P
.
در مورد کار هم ساعتش خیلی بده که
به هر حال ایشالله اگه میرید تجربه خوبی باشه واستون !
این شماره ی خانم میم را بده به ما تا ما را بزاره سر کار !!
ساعت ماریت که خوبه
می تونی صبح ها با خیال راحت بخوابی
: )