Friday, October 5, 2007

خدای تو برای خودت

گفته بودم می خوام روزه بگیرم.. این یک روزه را. شاید به حرمت سفره ی سحری که کنارش نشسته بودم..
خدای خودم را بیشتر دوست می دارم. خدایی که برای حرف زدن باهاش لزومی به نماز و روزه و دعاهای عربی نیست..
خدای تو برای خودت
تمام روز شنیدم و خواندم ازت:
چیه کوچولو؟ گشنه ات شده؟
تو که نمی تونی گشنگی را تحمل کنی.. چرا روزه می گیری؟
زبون روزه حرف الکی نزن.
زبون روزه دروغ نگو.
بهتره ادامه ندی تا روزه ات باطل نشده.

خدای تو برای خودت
خدایی که انگار فقط همین را یاد گرفتی ازش که اگه روزه ای لب به دروغ باز نکن. که به روزه ات سوگند حقیقت یاد کن.. که دین و ایمان را در روزه و نمازت ببین و من بی دین اگه شکوه ای کردم و حرفی زدم لابد از فشار گرسنگی بوده.. فقط همین را بهت یاد داده؟

خدای تو برای خودت
تو و خدایت را دوست ندارم.