Friday, October 19, 2007

اعترافات

آقای شیخ الشیوخ دعوتمان کرده به بازی.. اینبار گفتم زود بجنبم تا مثل بازی قبلی نشه که بگذره و یادم بره!

معرفی: ماشالله سفره ی دلمان همیشه اینجا و آنجا پهن بوده و انقدر روزمره هام را نوشتم که نیازی به معرفی فکر نمی کنم داشته باشه ولی خب دنیای متولد دی ماه 62 و فعلن بیکار که فکر کنم فارغ التحصیل شده باشم از کاردانی هنرهای تجسمی - گرافیک!

فصل و ماه و روزی که دوست می دارم: بهار را برای شکوفه هاش و تمام زیبایی های هیجان انگیزش،
تابستون را به خاطر میوه های خوشمزه و رنگ و وارنگش و رنگ سبز پررنگی که جریان داره،
پاییز را برای برگ ریزون و برگ های رنگی رنگی و خوشگلش
و زمستون را برای سفیدی و سرما و حتی اون درخت های لخت از برگش دوست می دارم.
فکر کنم 18 دی را هم بیشتر دوست دارم چون دوستانی که شاید تمام سال خبر نداریم از هم و نمی بینیم همو، بهم زنگ می زنن.

رنگ مورد علاقه ام: همه ی رنگ ها را دوست می دارم و چند وقتی هم هست که فقط یک رنگ توی زندگیم نیست. یادمه تا دوران دبستان آبی رنگ من بود و بعد هم سبز.. ولی الان همه ی رنگها!

غذای مورد علاقه: نمی دونم دقیقن! کباب ترش همیشه انتخاب من بوده وقتی قراره از بیرون غذا گرفته بشه. ولی از بین غذاهای مامانم: قلیه ماهی، خوراک میگو، قرمه سبزی، فسنجون، آش رشته، ماهی که تو شکمش ترشی (هَشو) می ریزه، کباب کوبیده، خورشت بامیه، کشک بادمجون و ...
به اضافه ی ته دیگهای مخصوصی که مامان شیمن می پزه.
تبصره: خیلی از غذاها را فقط در صورتیکه مامانم پخته باشه یا کسی که به آشپزیش اطمینان دارم مثل خاله جان هایم مورد پسندم هستن!

موسیقی مورد علاقه: بستگی به حال و هوای همون موقع ام داره که چی دوست داشته باشم!

بدترین ضد حالی که خوردم: نمی گم :دی

بزرگترین قولی که داده ام: هنوز موقع ِ دادن بزرگترین قول نرسیده!

ناشیانه ترین عملی که انجام داده ام: ناشیانه ترینش را نمی دونم کدوم ه !

بهترین خاطره ی زندگیم: شاید اومدن داییم بعد از 13 سال به ایران وقتی که 10 سالم بود. و یک هفته از داییم جدا نشدم و مدرسه هم تعطیل! :دی

بدترین خاطره ی زندگیم: فقط می تونم بگم اوایل بهمن پارسال بود که بعدش دنیای جدیدی متولد شد.

کسی که دلم می خواد ببینمش: دوست ِ مامانم "دنیا" !

برای کی دعا می کنم: همه ی آدمها..

کی را نفرین می کنم: هیچ کس و خوشم نمیاد از اونایی که نفرین می کنن.

روزگارم در 10 سال بعد: یک گوشه ای از این دنیا، زندگی مستقل و تنها

و دعوت می کنم از بابا جان عزیزم، مطرود تازه متولد که تولدش مبارک باشه!، یک دیوونه، گلنازی، بی بی باران، گلپر و ...

8 comments:

Anonymous said...

چشم در اولین فرصت مینویسم

Anonymous said...

به به .. چاکر هر چی متولدین روز 18 هر ماه هسیم ... 2 ماه اینورتر بدنیا میومدی تا هم یکی میشدیم خو ... یه کم هم ما پز یدادیم با این نویسنده اینو وبلاگ تو یه روز به دنیا اومدیم :دیی
.
قلیه میگو هم بیشتر میچسبه تا قلیه ماهی :دی
=P~

Anonymous said...

havas kardam dast pokhte madaret ro bechesham!eteraf kardan gahi khoobe!!

Anonymous said...

راسی
ممنون که دعوتیدی

خودم said...

آوووو بلامی سر من تره غش چی خاییی تره فیگیرم ؟ می جایزه تی قابل نره؟بفهمستی یا فقط تره لاهیجانی حالی به؟

خودم said...

اون من بوم بلامی سر ستیغ بانووو

Anonymous said...

نازنین بازی قشنگی بود مخصوصآ وقتی به خوراکی ها رسید خوشمزه هم شد /واسه اون روز بارونی برات کامنت گذاشته بودم که دیدم نیست نکنه بارون بیش از اونی بود که تو گفتی و من تصور کردم .

ماکان said...

مهمترین و با حال ترین قسمتش همون بود که ننوشتی!