Tuesday, October 16, 2007

مردن و خوشگل شدن

اینجوری بهتر شد! مخصوصن با این تب خالی که زخم مانند شده روی لبم و جوش های روی چونه ام.. فقط این ابروها مونده بود تا این ترکیب زیبا!!! را تکمیل کنه.
امروز رفتم آرایشگاه..

به خدیجه - دختری که در آرایشگاه کار می کند - می گم من هر بار میام آرایشگاه به خودم می گم این باره آخره و دیگه نمیام!
خودش را روی صندلی جابجا می کنه و با تعجب می گه چرا؟! می گم درد داره خب.. و خدیجه می خنده!

درست وقتی که از گوشه ی چشم من قطرات اشک سرازیر می شه و حس می کنم که چشمهام را دیگه نمی تونم باز کنم.. آرزو یک ریز حرف می زنه.
یهو می پرسه: پس کی می خوای عروس شی؟! بجنب تنبل..
سعی می کنم چشمهام را باز کنم و مطمئن شم که پلک هام از هم جدا می شه! و با لبخند می گم بی خیال..
دست آرزو باز می یاد جلوی صورتم و چشمهام را می بندم. می گه حیف که پسرهای من سنشون کمه! وگرنه حتمن دو تا از دخترای مامانت را می گرفتم. خوش به حال مامانت 4 تا دختر خوشگل و خانوم داره..
و شروع می کنه به تعریف کردن از مامان و دختراش.. و درد در چشمهای من تردد می کنه..

به قول مهسا که می گه به این می گن شیوه های جذب مشتری و حفظ آن!
ماشالله آرزو حتی شده یه چیز کوچک هم در تو پیدا می کنه که ازش تعریف کنه. از قیافه ات، خانواده ات، مامانت، جنس موهات یا رنگشون، چشمات و ...
به مهسا می گم اگه یه به سرم زد و گوینده !!! شدم.. بدان که همش و همش بر اثر تشویق های آرزو بوده! فکر کن مثلن ازت بپرسن چه طور شد به فکر گویندگی افتادی و بگی وقتی می رفتم سلمونی آرایشگرم گفت صدات خیلی مناسبه و چرا نمی ری یه تست بدی؟! :دی

3 comments:

Anonymous said...

راستی، چرا نميری تست بدی؟!

Anonymous said...

ayy ayyy nagoo az in arayeshgara.ke man harchan mah yebar avazesh mikonam.rasti manam ba har mooee ke az sooratam kande mishe ye atse mikonam.akharesh mimiram az dard keshidan:))

Anonymous said...

مطمین باش در مورد شما الکی تعریف نمیکنه
:-P