Tuesday, October 23, 2007

دیروز بعدازظهر به آنی گفتم فردا صبح میام صحبت هامون را ادامه بدیم. ولی نتونستم بیدار شم! وقتی ساعت از 5 صبح بگذره و بعد از دو ساعت تو رختخواب بودن با جون کندن بخوابی.. چطور می شه بیدار شد آخه؟

دیروز بعدازظهر رفتم انصرافم را از همکاری با خانوم میم اعلام کردم! اینجوری بهتر شد.

زنگ زدم به فیروزه. می گم آهای فیروزه قشنگه، هر کی به من می رسه احوال شما را می پرسه، تو هم که آخر بی معرفتایی و هیچ خبری ازت نیست. باز هم بهانه ی درس و کار و اینا...
دختره دلم برات یه ذره شده. بیشتر از یک ساله که یک دل سیر ندیدمت. هر بار که اومدی سهم من کمتر از چند ساعت بوده. چی شد اون روزایی که دختر ما بودی؟

1 comments:

Anonymous said...

شبا قهوه بخور تا راحت تر خوابت ببره .