گفتم: این 2 روز را برویم سفر.. کسی جدی نگرفت. دلم نمیخواست تنها بمانم اینجا. بعد قصد کردم کتاب بخوانم و فیلم ببینم، نشد.
پنجشنبه صبح بار سفر بستم به سوی 3ساعتی آنورتر! از یک بعدازظهر کوتاه تابستانی خیلی گذشته بود و لحظههای بودن ِ آزاده غنیمت. آشنایی با بنفشه و ماهان و مهسا و پونه و دیدن امیراحمد بعد از مدتها..
پیکنیک زنانهی روز جمعه و دیدن یک آشنای قدیمی که همیشه فقط اسمش را دیده بودی و گهگداری خوانندهی نوشتههایش و صبا.. و دوستیهای تازه..
آزاده بانو در نقش راهنما و کشف جاهای هیجان انگیز زیبا و یک نهار دلانگیز و به یاد ماندنی..
Monday, April 12, 2010
Posted by
Donya
at
4/12/2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
:)
خوش باشی دخترک
به منم که همیشه با تو خوش می گذره بیشتر بیا