1.
بعد از دو روز عالی و یک سفر فشردهی هیجان انگیز، کلاس 8صبح فقط رنج مضاعف ست..
اتفاق خوب امروز این بود که بعد از یک ترم و اندی، دوباره استاد مرا دید!
انگار تا الان قهر بوده باشد. خیلی بد بود این حس ندیده شدن وقتی که تا
قبلش شاگرد خوبش محسوب میشدی. آدم را به سکوت شدن و اعتماد به نفسی که
کم میشد سوق میداد. امروز سر کارگاه نجاری، گفت: کارت خوبه اما باید
فرز تر باشی. کندیات بیدلیل هم نیست، فکر میکنی رو کارت و این خیلی
خوبه ولی سعی کن فرز تر باشی!
2.
قرار نبود این یکشنبه کلاس طراحی و دوخت داشته باشیم ولی برنامه عوض شد.
من به حساب اینکه تا هفتهی بعد خیلی وقت هست هی دوخت و دوز را انداختم
عقب ولی امروز دیگر راه گریزی نبود. باید تا کلاس 8صبح فردا آمادهاش می
کردم.
از بعدازظهر تا یک ساعتی بعد از نیمهشب با نظارت سمانه و همکاری نوید در
کشف چرخ خیاطی مامان از لحاظ روش پیچیدهی سوزن نخ کردن، بلاخره موفق شدم
دامن بدوزم! الان آدم قابل افتخاری هستم با یک دامن فون سرخابی بسیار
خوشرنگ و دلبر.
3.
اگر این کلاسهای 8صبح ِ سخت اجازه دهند مینویسم از لحظههای خوب آخر هفته..
3 comments:
بابا دامن بابا این کاره
به به! چه دامن خوبی :دی فکر کنم خود دانشگاه، جریانِ همه چیز باید به دقیقه ی نود ارجاع داده بشه، رو متوجه شده و کلاس رو کشونده جلو تا دانشجوها کارا رو زودتر انجام بدن :)
لحظه های خوب آخرِ هفته ی خوبی داشته باشی کلی در ضمن
اوه چه رشته ی باحالی داری میخونی. نجاری و خیاطی . چه قشنگ!!!