Saturday, July 24, 2010

ساعت 3 و نیم صبح که کم‌کم سکوت برقرار شد و همه واقعن قصد خواب کردن، من دیگه خوابم نمی‌برد. گشتم یه فیلم پیدا کردم و 2ساعت و اندی از زمان اینجوری گذشت و به هر ضرب و زوری بود ساعت 6صبح چشم‌هام بسته شد..
با همهمه و شلوغی خارج از اتاق از خواب پریدم. در بسته بود ولی انگار بالای سر من حرف می‌زدن.
سرم گیج بود و چشم‌هام از بی‌خوابی می‌سوخت.
از این پهلو به آن پهلو شدم. دخترخاله‌ی بابا در باب اسلام می‌گفت و مدافع بود در زمینه‌ی دین.  آقای میم در باب خمینی و اوایل انقلاب می‌گفت. پسرعموهه بحث را ادامه می داد و نظرات مخالف خانم ن داشت. صدای باباهه و پسردایی بابا و خانم میم و ... گه‌گداری هم صدای خواهره..
بحث سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و مذهبی و ...  ادامه داشت، با صدای بلند که هر کس سعی می‌کرد حرف دیگری را در تأیید یا تکذیب، تکمیل کنه.. ساعت 9صبح جمعه !
دنبال دیوار می‌گشتم سرم را بکوبم بهش !

3 comments:

RS232 said...

ماسو جان هر موقع که بیخوابی گرفتی ماست بخور. مخصوصا اگر ماست چکیده داری دوو قاشق آن برای خواب کردن آدم کافی است. ماست موسیر هم خوب است. به به . دهنم آب افتاد!

آگاهی said...

سلام دوست عزیز آنها از تفکر میترسند واز کسانی که فکر میکنند پس تولید فکر کنیم وبلاگ خوب و پرباری دارین خوشحال میشم در راه آزادی و آگاهی با هم همکاری کنیم اگه مایل بودین تبادل لینک کنیم اگه خواستین منو به اسم آگاهی لینک کنین و خودتون هم بگین به چه اسمی لینکتون کنم ممنون میشم
مصلحت امروز ایران در دست‌های ماست. آینده‌ی ایران در سر زانوان ماست که نمی‌خواهیم در برابر شنیع‌ترین استبداد عصر خویش زانو بزنیم. استبدادی که نه بر تن ما که می‌خواهد بر جان ما حاکم شود.
البته شاید افکارمان یکی نباشد اما دموکراسی ونقد را از خود شروع کنیم

habib said...

مهمون خوبه. خیلی هم خوبه ولی امان از روزی که حال مهمونداری نداری ومهمون بیاد برات. عقربه ها انکار حکم ایست گرفته باشن... و