مامان میگوید: دنیا بریم بیرون؟
دامن سرمهای میپوشم و بند بالای مانتوام را گره میزنم بدون بستن دکمهها و شال آبی را میاندازم روی موهای خیسم. میگویم: بریم
ماشین جلوی در نیست. ساعت 9ونیم شب ست و یادم میآید امروز بیرون نرفتهام.
میگویم: دیروز هم فقط وقتی خواستی بری نون بخری از خونه اومدم بیرون. چند روزه بیرون نرفتم
مامان میگوید: ما شنبه اومدیم خونه. دیروز بوده و امروز
به نظرم زمان زیادی گذشته بود..
امروز هم به بابا گفتم یک ماهه آمدهام خانه. بعد فهمیدم تازه 21ام ست و 10 - 12 روز بیشتر نیست..
دامن سرمهای میپوشم و بند بالای مانتوام را گره میزنم بدون بستن دکمهها و شال آبی را میاندازم روی موهای خیسم. میگویم: بریم
ماشین جلوی در نیست. ساعت 9ونیم شب ست و یادم میآید امروز بیرون نرفتهام.
میگویم: دیروز هم فقط وقتی خواستی بری نون بخری از خونه اومدم بیرون. چند روزه بیرون نرفتم
مامان میگوید: ما شنبه اومدیم خونه. دیروز بوده و امروز
به نظرم زمان زیادی گذشته بود..
امروز هم به بابا گفتم یک ماهه آمدهام خانه. بعد فهمیدم تازه 21ام ست و 10 - 12 روز بیشتر نیست..
0 comments: