پلکهام ورم کرده و انگار سنگینی میکنه..
صبح خواهره زنگ زد و گفت داریم میریم. بیام دنبالت؟ .. دیگه دایی نیازی به همراه نداشت. گفتم نه و دوباره خوابیدم.
نزدیک دو ساله دایی رو ندیدم و دلم خیلی تنگ شده براش ولی حوصلهی معاشرت با تایم زیاد را ندارم..
Posted by
Donya
at
7/30/2010