Tuesday, October 30, 2007

به کجا فرار کنم؟

نمی دونم باید از نزدیک ترین دوستانم عصبانی باشم و ناراحت بشم یا بی خیال طی کنم و به روی خودم نیارم.
می گم خب تقصیر اونا هم نیست. یکی همه را دعوت کرد وسط میدون و اینم تبعاتش..

دلم به این خوشه که می گم به خودم یه مرخصی طولانی مدت دادم! ولی هنوز دارم تاوان دوستی ها را پرداخت می کنم.

آرامشی که نیست و گم شده..

من خسته ام. از تو، از خودم، از همه..

مگه وقتی خواستیم شروع کنیم این آدمها بودن؟ که وقتی من خواستم تمام شه، عالم و آدم را خبر کردی؟ حالا بعد از چند ماه هنوز باید هر بار یه چیزی به گوشم برسه..

باید پوست کلفت شده باشم تا حالا! نه؟!
چرا که نه..

پر از سؤالم..

تمام این مشکل ها از یه جا نشأت می گیره. از وقتی که کوچکترین دعوایی می شد و جواب آقای الف را نمی دادم، زنگ می زد به خانوم الف که نزدیک ترین دوستم بود. آخرش این مشاوره ها به این ختم شد که بگه من افسرده و دیوونه ام! آقای الف با من مدارا کنه لطفن..
چرا باید یه دوست خیلی خیلی نزدیک به آقای الف ِ غریبه بگه من افسرده ام؟! خنده ام از این می گیره که چه طور خودم نفهمیدم و یا هیچ کس دیگه ای؟ اونم وقتی که من کنار اون دوست شادترین روزهام را داشته ام.

وقتی که من برای همیشه یه "نه" ی بدون بازگشت گفتم.. آقای الف موبایلش را برداشت و شروع کرد به زنگ زدن و زنگ زدن و ساعتها دردل کردن با هر کسی که منو می شناخت..
نتیجه اش این شد که هر کسی به من زنگ می زد باید مطمئن می بودم که می خواد از عشق جانگداز آقای الف صحبت کنه و حرفهای اونو به گوش من برسونه..

خانم میم.پ عزیزم هم هر چه قدر باهاش حرف زدم، حرفهای آقای الف را تحویلم می داد که عزیزم اینا هیچ کدوم قانع کننده نیست! قانع کننده یعنی چی آخه؟ و از سر خیرخواهی !!!! گزارش زندگی و حال و احوال من را مفصلن برای آقای الف تعریف می کرد. آخرش نفهمیدم خانم میم.پ عزیز دوست منه یا مدافع حقوق آقای الف؟!

چرا باید وقتی که من به خانوم میم اعتماد کردم و از چیزهایی بهش گفتم که غیر از اون با هیچ کس دیگه نتونستم صحبت کنم، از روی خیرخواهی ظاهرن و یا شاید هم برای مشاوره دادن به آقای الف، همه را بذاره کف دست اون؟!
و من تازه دیشب بفهمم..
و بدتر از اون.. چرا خانوم میم عزیزم باید با اطمینان از طرف من به آقای الف بگه که "دنیا خیلی دوستت داره" ؟
و آقای الف هم فکر کنه من فقط کمی عصبانی ام! ولی به خاطر علاقه ای که هست خوب می شم به زودی! چون همه می گن دنیا دوستش داره. فقط دنیا از احساسات خودش خبر نداره ظاهرن و داره لگد به بخت و زندگی خودش می زنه. قدر خودش را نمی دونه و مدام جفتک اندازی می کنه..
لابد خانوم الف اشتباه نکرده بوده و من دیوونه ای، مریضی، چیزی هستم.

من نباید عصبانی بشم وقتی که خانوم ح - که هیچ اطلاعی از دوستی من و آقای الف نداشت - یهو یه روزی زنگ بزنه و از آقای الف مهربون و عاشق بگه؟!

یا من احمقم که فکر می کنم مسائل خصوصی زندگیم به خودم مربوطه و نباید تلفن بگیرم دستم و همه را به عنوان شاهد و ناجی و بزرگتر دعوت کنم به مداخله؟!

یا من سنگدل و بی رحمم که فکر می کنم هیچ کدوم از اینا و خیلی چیزهای دیگه قابل بخشش نیست! و آقای الف با این رفتارهاش بهتره از من و زندگیم دور باشه و هر چه دورتر باشه من در امان ترم؟!

و هر چه بیشتر سعی می کنم این موجود را دور کنم.. دوستان عزیزم هر چه رشته ام را پنبه می کنن با امیدواری های بیخودی که بهش دادن و می دهند..

3 comments:

Anonymous said...

از این اخلاق مردا که سری به چی گیر میکنن دست به دامن این و اون میشن
و
این اخلاق خاله خانباجی و عمه قزی بازی زنا حالم به هم میخوره
.
ایشالله هر چی هست درست بشه و این همه خودتون رو ناراحت نکنین .

ماکان said...

امیدوارم این هم بگذره! فکر می کنم اگه تصمیمی که گرفتی از روی منطق بود، گوش به حرف هیچ کس نده و مصمم باش!

Anonymous said...

بعضیا حرت یه ارتباط صمیمانه رونمیدونن/ راز دلشونو به هر کسی میگن.