آقای شیخ الشیوخ دعوتمان کرده به بازی.. اینبار گفتم زود بجنبم تا مثل بازی قبلی نشه که بگذره و یادم بره!
معرفی: ماشالله سفره ی دلمان همیشه اینجا و آنجا پهن بوده و انقدر روزمره هام را نوشتم که نیازی به معرفی فکر نمی کنم داشته باشه ولی خب دنیای متولد دی ماه 62 و فعلن بیکار که فکر کنم فارغ التحصیل شده باشم از کاردانی هنرهای تجسمی - گرافیک!
فصل و ماه و روزی که دوست می دارم: بهار را برای شکوفه هاش و تمام زیبایی های هیجان انگیزش،
تابستون را به خاطر میوه های خوشمزه و رنگ و وارنگش و رنگ سبز پررنگی که جریان داره،
پاییز را برای برگ ریزون و برگ های رنگی رنگی و خوشگلش
و زمستون را برای سفیدی و سرما و حتی اون درخت های لخت از برگش دوست می دارم.
فکر کنم 18 دی را هم بیشتر دوست دارم چون دوستانی که شاید تمام سال خبر نداریم از هم و نمی بینیم همو، بهم زنگ می زنن.
رنگ مورد علاقه ام: همه ی رنگ ها را دوست می دارم و چند وقتی هم هست که فقط یک رنگ توی زندگیم نیست. یادمه تا دوران دبستان آبی رنگ من بود و بعد هم سبز.. ولی الان همه ی رنگها!
غذای مورد علاقه: نمی دونم دقیقن! کباب ترش همیشه انتخاب من بوده وقتی قراره از بیرون غذا گرفته بشه. ولی از بین غذاهای مامانم: قلیه ماهی، خوراک میگو، قرمه سبزی، فسنجون، آش رشته، ماهی که تو شکمش ترشی (هَشو) می ریزه، کباب کوبیده، خورشت بامیه، کشک بادمجون و ...
به اضافه ی ته دیگهای مخصوصی که مامان شیمن می پزه.
تبصره: خیلی از غذاها را فقط در صورتیکه مامانم پخته باشه یا کسی که به آشپزیش اطمینان دارم مثل خاله جان هایم مورد پسندم هستن!
موسیقی مورد علاقه: بستگی به حال و هوای همون موقع ام داره که چی دوست داشته باشم!
بدترین ضد حالی که خوردم: نمی گم :دی
بزرگترین قولی که داده ام: هنوز موقع ِ دادن بزرگترین قول نرسیده!
ناشیانه ترین عملی که انجام داده ام: ناشیانه ترینش را نمی دونم کدوم ه !
بهترین خاطره ی زندگیم: شاید اومدن داییم بعد از 13 سال به ایران وقتی که 10 سالم بود. و یک هفته از داییم جدا نشدم و مدرسه هم تعطیل! :دی
بدترین خاطره ی زندگیم: فقط می تونم بگم اوایل بهمن پارسال بود که بعدش دنیای جدیدی متولد شد.
کسی که دلم می خواد ببینمش: دوست ِ مامانم "دنیا" !
برای کی دعا می کنم: همه ی آدمها..
کی را نفرین می کنم: هیچ کس و خوشم نمیاد از اونایی که نفرین می کنن.
روزگارم در 10 سال بعد: یک گوشه ای از این دنیا، زندگی مستقل و تنها
و دعوت می کنم از بابا جان عزیزم، مطرود تازه متولد که تولدش مبارک باشه!، یک دیوونه، گلنازی، بی بی باران، گلپر و ...
Friday, October 19, 2007
اعترافات
Posted by Donya at 10/19/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
8 comments:
چشم در اولین فرصت مینویسم
به به .. چاکر هر چی متولدین روز 18 هر ماه هسیم ... 2 ماه اینورتر بدنیا میومدی تا هم یکی میشدیم خو ... یه کم هم ما پز یدادیم با این نویسنده اینو وبلاگ تو یه روز به دنیا اومدیم :دیی
.
قلیه میگو هم بیشتر میچسبه تا قلیه ماهی :دی
=P~
havas kardam dast pokhte madaret ro bechesham!eteraf kardan gahi khoobe!!
راسی
ممنون که دعوتیدی
آوووو بلامی سر من تره غش چی خاییی تره فیگیرم ؟ می جایزه تی قابل نره؟بفهمستی یا فقط تره لاهیجانی حالی به؟
اون من بوم بلامی سر ستیغ بانووو
نازنین بازی قشنگی بود مخصوصآ وقتی به خوراکی ها رسید خوشمزه هم شد /واسه اون روز بارونی برات کامنت گذاشته بودم که دیدم نیست نکنه بارون بیش از اونی بود که تو گفتی و من تصور کردم .
مهمترین و با حال ترین قسمتش همون بود که ننوشتی!