Tuesday, November 13, 2007

زن با غم و حسرت به پسرک نگاه می کرد. فکر می کردی هر لحظه بغضش می ترکه. آرامش پسرک ردی از غم و اندوه مادر را در خودش نداشت.
چشمهاش با نگرانی پسر را دنبال کرد و رفت. دوباره برگشت و انگار اشکهاش می خواست سرازیر بشه از شدت نگرانی. شماره تماس گذاشت که اگه پسر اذیت کرد تماس بگیریم و بیاد دنبالش. خانوم پ بهش اطمینان داد نگران نباشه و با خیال راحت بره.
پرسیدم این مامانه مشکل داره؟ چرا انقدر ناراحته؟ جوری بچه را نگاه می کنه انگار پسره یه بیماری مهلک داره و خودش بی خبره و داره با آسودگی زندگی می کنه.
خانوم ک آروم گفت بچه اش بیش فعاله! چند روز پیش اومد و گفت معلم مدرسه گفته بچه اش را بیاره کانون و یه کلاسی ثبت نام کنه تا سرش گرم بشه. می گفت تو خونه با دو تا برادر بزرگترش همیشه دعواش می شه. اتفاقن منم قیافه اش را دیدم ازش پرسیدم تو خونه مشکلی دارید؟ اختلافی با شوهرت نداری که شاید روی رفتار بچه تأثیر گذاشته باشه؟ ولی گفت نه!

نیم ساعت مونده تا کلاس نقاشی. دختر ها با گِل در گیرن و مهدی نگاهش به اونهاست. خانوم پ بهش گفته بود می تونه از کتاب هایی که تو قفسه ست استفاده کنه ولی کتاب روی میز مونده و تمام حواسش به کلاس سفالگری هست.
گل می دم بهش. توضیحاتم را با دقت گوش می کنه و شروع می کنه.. خیلی بهتر از یه بچه ای که بار اوله که گل دادن بهش کار می کنه. خانم پ ازش می پرسه قبلن گل بازی کردی؟ می گه مهدکودک که می رفتیم فقط خمیر بازی داشتیم، بهمون گل نمی دادن.

دفتر نقاشیش را همراهش آورده. نقاشی های قبلی را بهم نشون می ده و یکی یکی توضیح می ده و حرفهای معلم و نظرش درباره ی موضوع و شیوه ی کار را تعریف می کنه. معلم بر این اعتقاده که اگه از کتاب (مدل) نگاه کنید خیلی بهتره و نمره ی 20 خواهید گرفت.
پاک کردن این نظریه که تو ذهن اکثر بچه مدرسه ای ها حک شده چند جلسه ای وقت می بره ولی گاهی نتایج خیلی خوبی به همراه داره و نقاشی های فوق العاده ای باقی می مونه.

این پسرک که ما انتظار داشتیم طبق گفته ی مادرش کانون را بهم بریزه!! فوق العاده مودب و باهوش بود. من شاگردهای نرمال ِ خنگ کم نداشتم ولی این پسر واقعن هوش خوبی داشت و هیچ آزار و اذیتی نداشت. نه کتابخونه را بهم ریخت و نه مشکلی ایجاد کرد. من و خانوم ک و خانوم پ متعجب مونده بودیم با تعریفهایی که مادر مهدی کرده بود و چیزی را که خودمون به چشم می دیدیم.
بچه های بیش فعال یه ثانیه آروم و قرار ندارن چه برسه به یک ساعت و نیم! من شاگردی داشتم که اگه تک و تنها هم بود مشکل ایجاد می کرد و یک جلسه امکان نداشت پیش بچه های دیگه بشینه و دعوا نشه. اگه کلاسش هم زود تمام می شد، کتابخونه به صحنه ی نبرد و اگه می تونی منو بگیر ! تبدیل می شد. و مادرش هم اعتقادی نداشت که بچه اش مشکل داره که کمک کنه برای بهبود رفتار پسرش!
بر عکس مادر مهدی حتی تصمیم داشت اگه اومدن به کلاس نقاشی تأثیری نداشت بچه اش را ببره پیش مشاور و روانشناس. در حالیکه پسرش نه تنها از کلاس نقاشی، از سفالگری هم خیلی خوشش اومد..

قرار شد مهدی چهارشنه هم بیاد. به قول خانم پ در یک جلسه نمی شه بچه ای را شناخت.
البته من بر این اعتقادم اگه قیافه ای مثل اون زن -کوه غصه- را هر روز ببینم و باهاش زندگی کنم، سالم هم باشم افسردگی خواهم گرفت!

پ.ن: با اینکه قبلن هم مطمئن بودم که مهدی بیش فعال نیست ولی سرچ کردم و با خوندن این و این بازم مطمئنم این بچه بیش فعال نیست. یا معلم این بچه نمی دونه بیش فعال چیه یا معلم و مادر مهدی مشکل دارن!

4 comments:

4040e said...

: )

Anonymous said...

همينه که دوست دارم گلکم :ي

جدی همه رو خوندی؟
من خودم خواستم يبار بخونمش و ببينم چقدر درد داره٬ ولی نتونستم ...

ماشااله :ي

خوشم مياد پايه هستی همه فرمه.

دوست دارم ميدونی که اينکار دل
گناه من نيست تقصير دل

Anonymous said...

وا .. این جایی جون من چه خواننده شده

خیلی قشنگ نوشتی ... چهارشنبه به مادرش بگین خودت را ببر دکتر ...

منم یکی از این زنها را می شناسم .. هر موقع می بینیش انگار از زیر تریلی در اومده ... غم غم غم غم

Anonymous said...

تو یه جلسه نمیشه شناخت ... شاید هنوزعادت نکره .... ممکنه کادره درست گفته باشه