Tuesday, November 20, 2007

من اصلن قصد خرید نداشتم. فقط یه عکاسی باید می رفتم و بر می گشتم.
بعد از چند سال که روی تمام کارت های شناساییم از قبیل کارت ملی، کارت دانشجویی و شناسنامه ام عکس سیاه و سفیدی بود که مربوط می شه به زمانی که می خواستم برم سوم راهنمایی!! تصمیم گرفتم برم عکس جدید بگیرم. سوم دبیرستان رفته بودم عکاسی ولی عکس را دوست نداشتم و هر 6 تا را دادم مدرسه. پیش دانشگاهی هم همینطور. حتی شماره ی عکس را ننوشتم که یه وقت اگه مجبور هم شدم، دوباره چاپ نکنم. برعکس هی می رفتم عکس ِ قدیمی ام را تجدید چاپ می کردم.
داشتم می گفتم. من اصلن قصد خرید نداشتم. دینا زنگ زد که برای منا نوک ِ مداد بخر..
نوک ِ 300 تومنی را گرفتم و آقای فروشنده گفت کتابهای جدید اومده، نمی خوای نگاه کنی؟!
من اصلن قرار نبود کتاب بخرم.. ولی باز...
نزدیکای خونه که رسیدیم، مهسا اشاره کرد به مغازه ی لوازم آرایشی که تازه باز شده. گفت هر بار از جلوش رد می شم کلی ناراحتم براشون. انگار هیچ کس خرید نمی کنه ازشون. همیشه خلوت و خالیه..
ما هم محض دلسوزی !!! رفتیم کیف هایمان را تقریبن خالی کردیم و اومدیم بیرون.
گفته بودم که.. من اصلن قصد خرید نداشتم.

3 comments:

Anonymous said...

این عکاسی رو خیلی خوشحال شدم.طلسم شکست.قسمت های بعدی رو ببینیم

Anonymous said...

جون من یه وقت قصد خرید نکنیا :دی

Anonymous said...

نگران نباش! همه خانم های ایرانی اینجورن!