دیروز بعدازظهر بلاخره 4تایی راه افتادیم.. وقتی رسیدم به خانهی پدربزرگ الف به مامان زنگ زدم و گفتم دو تا خیابان آنور تر هستم. شب رفتیم بیرون و هی از سر کوچهمان گذشتیم و گفتم: خونمون!
ولی کسی منو نبرد خونمون.. گفتن: قراره فردا ظهر بریم خونتون!
Posted by Donya at 1/19/2011
0 comments: