Wednesday, January 19, 2011

دیروز بعدازظهر بلاخره 4تایی راه افتادیم.. وقتی رسیدم به خانه‌ی پدربزرگ الف به مامان زنگ زدم و گفتم دو تا خیابان آن‌ور تر هستم. شب رفتیم بیرون و هی از سر کوچه‌مان گذشتیم و گفتم: خونمون!
ولی کسی منو نبرد خونمون.. گفتن: قراره فردا ظهر بریم خونتون!

0 comments: