مامانم زنگ زده که شام بخورید. ما هنوز به قزوین نرسیدیم!
می گم ساعت چند حرکت کردید؟
می گه چه فرقی می کنه.. هنوز به قزوین نرسیدیم!
می پرسم: بقیه را جا گذاشتید؟ می گه نه.. هستن. هنوز به قزوین نرسیدیم!
می گم خب یعنی کجایید؟ با بی حوصلگی می گه هنوز به قزوین نرسیدیم.
بعد هم بدون اینکه گوشی را قطع کنه با بابا حرف می زد ..
چند ساعت بعد که دوباره زنگ زد که بپرسه منا خوابیده یا نه؟ می پرسم کجایید؟ می گه نزدیکای رشت..
هر چی منتظر شدیم خبری ازشون نشد. به دینا می گم لابد از قزوین گذشته بودن !!
Friday, November 2, 2007
نرسیده به قزوین
Posted by Donya at 11/02/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
اتفاقا" من اصلا از دندونپزشکی نمی ترسم. قبلنا ارتدنسی داشتم، الانم هر سه چار ماه یه بار با دندونپزشکی سروکار دارم که دندونام رو برام تمیز کنن. یعنی که وقتی که اومدم اینجا تمام دندونای خودم و دخترم و شوهرم دادم دست دندونپزشک خانواده مون که اونم هرچی خراب کردنی بود درست کرد و هر از گاهی صدامون می کنه برای تمیز کردنشون. دخترمون رو هم ارجاع داد به ارتدنسی که شروع کرده. منم ارجاع داد به جراحی لثه که اونم گذاشتم برای سال دیگه. می دونم که بی ربط بود به این پست. ولی به چند پست قبل بی ربط نبود که؟ شایدم بی ربط بوده!
گزارش لحظه به لحظه از سفر جالب بود.
کنسرت گروه کرال صمات
24 و 25 آبانماه 1386 / ساعت 19
شيراز / تالار فرهنگي هنري حافظ
www.samat.ir