حدود ساعت یک و نیم شب رسیدیم خونه. شام را در ساحل دریا و سرمایی که با دور شدن از آتش خودش را بیشتر نشون می داد خوردیم.. شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت همراه عموها ولی..
از ساعت 4 و نیم صبح تا نزدیکای ظهر فاصله ی بین رختخواب و دستشویی را در حال پیمودن بودم.. - گلاب به روتون!- یک لیوان آبی که خورده بودم را هم آوردم بالا.. غیر از قرص آموکسی سیلین که من ساعت 1 خوردم و کسی نخورد!! هیچ چیز اضافه تری نخورده بودم.
هر چی دیشب خوش گذشت، چند برابرش حالم گرفته شد و نا نداشتم امروز..
Tuesday, November 6, 2007
دنیای حال ندار
Posted by Donya at 11/06/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
5 comments:
ایشالله زودتر خوف شین
.
نمیدونستم تهران هم دریا داره :دی
...
: )
یعنی چه ات شده دخمل ؟؟
چقدر این روزها من هوس می کنم اونجا بودم و مخصوصا شمال .. الان هم گریه میکنم .. اوهو اوهو .. اوهو
:D fekr mikardam bache paitakhti ... pas salame khale ma ke nazdiketune ro ham beresun :-P