این روزها عادت کردم به پیاده روی های تقریبن هر روزه.. بالاخره هر روز یه بهانه ای برای بیرون رفتن هست. موقع برگشت تو صف طولانی تاکسی منتظر نمی مونم و در کمال آرامش قدم می زنم تا خونه و گاهی خرید هم می کنم..
پنج شنبه رفتم کتاب فروشی و کمی با پیرمرد صاحب مغازه در مرود کتاب و نویسنده ها گپ زدیم ولی خب کتابی که می خواستم را نداشت و دست خالی اومدم بیرون ولی صحبت کردن درمورد کتابهای جدید و پیشنهادات پیرمرد برای کتابهایی که باید از دست ندم خوب بودم.. فقط انقدر کتابها قطور بود که در خودم نمی دیدم فعلن بخونمشون و ترجیح دادم اضافشون نکنم به کتابهای نخونده! فقط اسمشون را به خاطر سپردم برای بعد..
Saturday, November 17, 2007
Posted by Donya at 11/17/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
مثلا درس می خونی واسه کنکور؟!
اگه یه پایه این جور موقع ها واسه پیاده روی باشه خیلی بیشتر حال میده .