Saturday, September 13, 2008

امروز تمام مدت داشتم به خودم بد و بیراه می گفتم که چرا پاشدم با خانواده رفتم دیلمان! از وقتی رسیدم غش کردم و خوابیدم.. نهار خوردم و دوباره خوابیدم!! بعد بیدارم کردن که با 15-14 نفر مهمونمون خداحافظی کنم و برن ماسوله.. بعد با کلی خواهش که زودتر بریم خونه و بریم خونه و بریم خونه لطفن.. بالاخره حدودای 8 راه افتادیم سمت خونه و وسط راه پسرخاله ام تماس گرفت ماشینش خراب شده و از رفتن به ماسوله منصرف شدن..
منو پیاده کردن سر کوچه و رفتن دنبال این 4 تا ماشین و من نای اینو دیگه نداشتم سر پام بایستم با یه سرگیجه ی شدید که کم کم اشکم را هم در آورده بود..
بعد از آنجایی که حمام درست چسبیده به اتاق من و اینجا هم تبدیل شده بود به حمام عمومی و تمام این 15-14 نفر یکی یکی رفتن حمام! بعد از اتمام این پروسه ظاهرن بالاخره من خوابم برد!
ساعت یک و نیم بعد از نصفه شب! خواهران نازنین من که وقتی به این جماعت می رسن به قول بابا همه می شن قمار باز! کوچ کردن به اتاق من چون بقیه قصد خوابیدن کرده بودن..
در حال حاضر 5 نفر که قبلن 6 نفر بودن نشستن این وسط و حکم بازی می کنن..ساعت از 2 هم گذشته.. موزیک هم گذاشتن تازه! نکه صدای خودشون کمه! واسه همین..

0 comments: