دیشب یادم افتاد از دوشنبه بیرون نرفته ام، هیچ دوستی را ندیده ام.. موبایلم این روزها به ندرت زنگ می خورد و شاید یکی دو تا اس ام اس می آید و می رود..
دوشنبه رفتم دیدن آناهیتا و بقیه اش خانه بودم جز یکی دو باری که راننده ی مادر بودم آنهم در حد تا سر خیابان رفتن و برگشتن.
این عجیب ست و کمی بی سابقه..
صبح زنگ زدم به فیروزه.. تاریخ عروسی اش مشخص شده. همینجوری هم دیگر همدیگر را دیر به دیر می بینیم و فاصله ها بیشتر شده..
بعدازظهر رفتم خیاطی. مدل لباس انتخاب کردم برای عروسی مهسا. فردا هم باید برویم خرید پارچه که در این دو هفته لباسم را حاضر کند. 18مهر جشن عروسی اش ست.
از خیاطی برمیگشتم رفتم کتابفروشی و کمی قدم زدم تنهایی.. مهسا قرار بود امروز بیاید. می ماند تا یکی دو روز بعد از عروسی اش. مهسا هم دور می شود.. خیلی دور..
میهن ای میل فرستاده بود کی شبنم می آید و هماهنگ کن همدیگر را ببینیم. شبنم جواب داد هفته ی دیگر دفاعیه اش هست. میهن مطمئن نبود آن موقع اینجا باشد.. از شکوفه هم خبری نیست. چقدر می گذرد از وقتی که دیگر نشد همه باشیم و همدیگر را ببینیم؟ خیلی گذشته..
Saturday, September 20, 2008
امان از فاصله ها
Posted by Donya at 9/20/2008