Wednesday, December 3, 2008

از صبح که آمده ام دانشگاه انگار روی پیشانی ام، صورتم، لباسم یا سر تا پایم نوشته اند "نمایشنامه" به خصوص "پرندگان از نوع آریستوفان" و خب هر کدام ار همکلاسی های عزیز را دیدم توضیح دادم به جان خودم من هنوز تمامش نکردم و دیشب فقط 50صفحه اش را خواندم و برای یکی دو نفر هم تا همین 50صفحه را توضیح داده ام!
خنده ام می گیرد که گاهی فکر می کنن من بند بند این نوشته ها را تحلیل می کنم و بدون بالا و پایین رفتن ازشان نمی گذرم.. بعد از تصور خودم با یک ماژیک شب رنگ که زیر جملات را خط می کشد خنده ام می گیرد و حسابی پهن می شوم از وضع مضحکی که در ذهنم نقش می بندد.
امروز آن پسره که اسمش را نمی دانم و سر کلاس هفته ی قبل از استاد اجازه خواسته بود به افتخارم!!! دست بزنند، چنان با آب و تاب جلوی مهمد مهدی و مجید تعریفم را کرد که باز خجالت کشیدم. گفت استاد عین کم آورده بود و گفت در هیچ کلاسی بحث در مورد آنتیگونه به اینجا نرسیده بود..
محمدرضا هم گفت روز قبلش یاد نیست؟ استاد ف دیگه حرفی نداشت! دنیا امروز نمی خوای پرندگان را تحلیل کنی ما هم فردا حرفی داشته باشیم جلوی استاد؟
باز می گویم من هنوز وقت نکردم بخونمش!
محمدمهدی دعوتم می کند سر جلسه های نمایشنامه خوانیشان بروم.. قرار می شود ساعتش را هماهنگ کنم و اگر شد به گروهشان ملحق شوم.
آن پسره خداحافطی می کند برود سر کلاسش.. به جمع دوستانش که می رسد مرا از دور نشان می دهد و می شنوم به سپیده می گوید "این دختره خدای تحلیل ه "
 
ندا از دور می آید و می گوید دنیا وقت داری؟ جواب مثبت می دهم و یک نمایشنامه ی تایپ شده می دهد دستم که تو رو خدا بخونش و نظرتو بده. پسره صاف اومده اینو داده دست من که بخون و نظر بده! آخه من چی بگم؟ و می رود برسد به کلاسش..
بعد هم که طفلکی پسره با اینکه تشکر کرد از اینکه نوشته اش را با دقت !! خوانده ام ولی نقد کردن آدمی که جلوی رویت ایستاده و حتی زحمت ویرایش نوشته اش را هم به خودش نداده و متنش پر ست از غلط های نگارشی و دستوری و حتی املایی! سخت ست.. حوصله ندارم..
 
فکر می کنم مغزم به کمی استراحت نیاز دارد و روزهایی که دیگر به نمایشنامه فکر نکند!

0 comments: