Wednesday, December 24, 2008

روزهای دلگیری ست

دور بودن از اینترنت مزایای خوبی دارد و این کنار بودن از هیاهویی که تو تیتر اولش هستی و گاه گداری فقط با زنگ تلفنی و یا اس ام اسی یادآوری می شود و مهم ترین خبرها!! را برایت عنوان می کنند.. بد هم نیست. دارم فکر می کنم حتی انقدر هم نباید بدانم که در نبودم چه اتفاقاتی می افتد.

این چند روز انقدر خندیده ام که از خندیدن هم خسته شدم! هم اتاقی ام مدام می زند به تخته و می گوید امیدوارم بعد از خنده هایت گریه نباشد و من باز می خندم..

خیلی اتفاقات را هم نمی فهمم. نمی فهمم چرا باید کسی که می داند من نمی شناسمش و می داند مرا نمی شناسد مستقیمن برای یک جمله ی من که هیچ ربطی بهش ندارد جوابیه بنویسد و خودش را ملزم می داند که یقه ی مرا بگیرد و جوابگو باشد! و لابد انتظار دارد اگر من شکوه ای دارم بروم برایش بنویسم چرا وسط وبلاگت مستقیمن در مورد من نوشتی؟
اگر من می خواستم پشت سر کسی حرف بزنم مسلمن همان یک خط را رونوشت نمی دادم به دوست نازنینم که بداند من چه گفته ام..

دلگیرم از آدمی که با تمام وجودم دوستش داشته ام و به اندازه ی یک هیچ هم ارزش نداشتم برایش..

دلگیرم از آدمهایی که یکباره می پرند وسط و یقه گیری را وظیفه ی خود می دانند..

نه! از این آدم بیشعوری که این چند روز فحش ها را نثار من کرده حتی دلگیر هم نیستم. ارزش دلگیری هم ندارد..

خسته ام از دنیای آدمها و این دنیای مجازی.. گاهی هوس می کنم خودم را گم و گور کنم، خودم باشم و خودم.. زندگی بدون وجود آدمها هم می گذرد و بدون بودن من هم حتی.. پس چه اصراری ست بودن وسط دنیای سوءتفاهم ها؟

0 comments: