Sunday, June 6, 2010

آرام شدم؟
بعد از چند سال برای بار دوم مرا می‌دید. قیافه‌ی ف یادم نبود. الف گفت یادت هست چند سال پیش که آمده‌بودید خانه‌ام یکی از دوستانم هم بود؟
گفتم : یادمه غیر از ما، یه نفر دیگه هم بود ولی قیافه اش یادم نمونده..
اشاره کرد به ف و گفت: خب ایشون هستند.
ف گفت: نسبت به بار قبلی که دیدمت خیلی آروم شدی.
الف خندید و گفت: متاسفانه یا خوشبختانه بزرگتر شده.
گفتم همه‌ی امروز دانشگاه بودم. یه مقدارش مال خستگی هم هست..

صبح روز بعد استاد ص کتابش را داد دستم که بروم کپی بگیرم. کلاس تک نفره با حضور من تشکیل شده بود. گفت: آرامش عجیبی داری دنیا! خیلی ساکتی..

کی به این آدم جدید تبدیل شدم؟

1 comments:

سیاوش said...

به آرامی