سحر با کتابش آمده بود. سر در کتاب زیر نکات مهم خط میکشید. سوال میپرسید و در خلال حرفهایم با خانم همخانه جوابش را میدادم. گفت: آفرین. اینا رو امروز خوندی؟
گفتم: نه! دو هفته پیش.
خانم همخانه گفت: اصولن من و دنیا بهتره بریم تو اتاقمون در را ببندیم تا بتونیم درس بخونیم. اما مثلن اگه من از اتاقم بیام بیرون محض دستشویی رفتن و دنیا در راه آشپزخانه باشه که یه لیوان آب بخوره، یهو می بینی 3 ساعت گذشته و من و دنیا نشستیم به حرف زدن. امروز هم که در اتاقهامون باز بوده کلن..
گفتم: نه! دو هفته پیش.
خانم همخانه گفت: اصولن من و دنیا بهتره بریم تو اتاقمون در را ببندیم تا بتونیم درس بخونیم. اما مثلن اگه من از اتاقم بیام بیرون محض دستشویی رفتن و دنیا در راه آشپزخانه باشه که یه لیوان آب بخوره، یهو می بینی 3 ساعت گذشته و من و دنیا نشستیم به حرف زدن. امروز هم که در اتاقهامون باز بوده کلن..
2 comments:
درست وقتی که باید درس خوند انگار دوست داری هر کار دیگه ای انجام بدی غیر از درس خوندن... و
دوست گرامی
در صورت نیاز به یک عدد چماق و آقا بالاسر در راستای مجبور نمودنتان به درس خواندن یک ندا برسانید یا اسمس دهید تا سرتان خراب شده و پدرتان را در بیاوریم :دی