نامبرده حوالی ساعت 5 بعدازظهر اساماس فرستاد به همخانهاش که تو کی میآیی؟ و همخانهاش پاسخ گفت ساعت 3 و نیم حرکت کردم. جاده چالوس بستهست و از رشت میآید و حوالی 10 شب میرسد. نامبرده در جواب نوشت: جزوهی ناقصی دارم.
خانم همخانه نوشت: نگران نباش. من جزوهی کاملی دارم اما هیچی نخوندم. میام با هم میخونیم.
فرد فوق الذکر هم با خیال راحت روی هارد گشت و فیلم Doute را یافت و یادش آمد فقط نیم ساعت اولش را قبلن دیده و زمان مناسبیست که تا انتها ببیند. بعد هم رفت سراغ Dr Parnassus. بعد هم در گودر چرخی زد و چشمش افتاد به عبارت "کشک بادمجان". حوالی ساعت 8 و نیم بود که شال و کلاه کرد برود از نزدیکترین میوهفروشی بادمجان ابتیاع کند. ولی یادش افتاد آخرین ذرههای نعناع خشک را استفاده کرده قبلن. موقع پایین رفتن از پلهها، سحر را که میان جزوههای امتحان فردایش غرق شده بود را پیدا کرد و مطمئن شد نعناع خشک به قدر کافی دارد.
بادمجان خرید و موقع برگشت سری به سوپری زد و ماست برای نهار ِ احتمالی فردا، شیر برای دسر بعد از شام و نان خرید. سر راه هم شیشهی نعناع را از سحر گرفت. عرقریزان و کلافه از هوای دم کرده، بادمجانها را پوست کند و نمک پاشید. و به سرعت به حمام شتافت. زیر دوش بود که رفته رفته هی آب کم و کمتر میشد. هی شیر آب را باز و بسته کرد به خیال اینکه مشکل از آن ست ولی آخرین قطرهها هم آمد و دیگر اثری از آب نبود. شیر دستشویی را امتحان کرد. واقعن آب نبود.
با آب معدنی سرد ِ از یخچال درآمده خودش را شست و سعی کرد الفاظ رکیک به کار نبرد!
ماهیتابه را گذاشت روی اجاق و روغن ریخت و چند باری نزدیک بود پاهای خیسش لیز بخورد و کف آشپزخانه پهن شود ولی در لحظهی آخر خودش را نجات داد. بادمجانهای خرد شده در ماهیتابه جیلیز ولیز میکردند که با بطری آب سرد دیگری سعی کرد سیر بشورد و رنده کند و کمی بو را از دستهایش بزداید.
سیرهای رنده شده را همراه نعناع خشک سرخ کرد و حواسش بود کمترین ظرفی کثیف شود. آب کتری را اضافه کرد به ماهیتابه. بادمجانهای سرخ شده را داخلش چید و در ظرف را گذاشت.
تخم مرغ یادش رفته بود بخرد. دسر بدون تخممرغ بلد نبود. ایستاده بود جلوی یخچال و فکر میکرد حالا چه کند؟ ظرف ماست را از یخچال خارج کرد. یک عدد سیب پوست کند و به قطعات کوچک تبدیلش کرد، به اضافهی موز خرد شده. سرکی در کابینت کشید. اینجا چه داریم؟ کشمشها را با اندکی آب شست و اضافه کرد به سیب و موز و ماست. دلش یک چیز دیگر میخواست. بین آویشن و چاشنی ماست و خیار، دومی را انتخاب کرد و اندکی به ماست افزود. نتیجهاش بد نبود. کاسهی ماست را گذاشت توی بخچال.
آب ِ غذا هم بخار شده بود و کشک بادمجان آماده! اجاق را خاموش کرد تا خانم همخانه از راه برسد..
Friday, June 11, 2010
شب ِ امتحان
Posted by
Donya
at
6/11/2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: