دوشنبه
جزوه را میگذاریم جلویمان و خط به خط با نمایشنامهها جلو میرویم. آتنا و سودابه و سارا یادداشت میکنند، سوال میپرسن، نظر و برداشتم از متن را میگویم و دربارهاش حرف میزنیم. باران میبارد ودلم بالا پایین پریدن میخواهد. ساعت از 11 میگذرد و نمیشود فوتبال دید. باران شدت میگیرد وحواسم به بیرون از پنجره هاست. سارا مثل همیشه عقب میماند. ذهنم پر از کلمهست و دلش هوای تازه می خواهد. سارا دوباره میپرسد تمام شد؟ میگویم: من دیگه چیزی یادم نمیاد که نگفته باشم. جایی رو اگه متوجه نشدی بگو تا دوباره توضیح بدم..
سارا را میرسانم خانهی دوستش. سودابه میرود خانهشان. من و آتنا و همخانههایش هستیم و نم نم باران ومنکه دلم هوای تازه میخواهد. بچهها پایهی شبگردی هستند. ما وجاده وموزیک و باران..
شب عذاب وجدان میگیرم مبادا تحلیلم از متن درست نباشد و همکلاسیها نمرهی خوبی نگیرند. استاد اصول درست حسابی یادمان نداده بود و در مورد هیچ کدام از این نمایشنامه ها در کلاس حرف نزده بودیم.
سهشنبه
برگهی سوالها را میگیرم و نگاهم میافتد به بارمبندی. فقط 10 نمره؟ از استاد میپرسم 10نمرهی دیگهش چی؟ میگوید: امروز موضوع تحقیق بهتون میدم تا 18ام فرصت دارید تحویل بدید..
محمدرضا بهمان فخرفروشی میکند که امتحاناتش تمام شده. با شراره ترانهی گیلکی گوش می دهیم و همخوانی میکنیم و خوشحالیم. محمدرضا هیچ نمیفهمد. میگوید: میرم گیلکی یاد میگیرم. حالا ببین !
دریا مرا میخواند.. میروم لب ساحل و اجازه میدهم لمسم کند و با موجهایش از روی پوستم رد شود..
به اندازهی یک مشت سنگ جمع میکنم و برمیگردم خانه.
جزوه را میگذاریم جلویمان و خط به خط با نمایشنامهها جلو میرویم. آتنا و سودابه و سارا یادداشت میکنند، سوال میپرسن، نظر و برداشتم از متن را میگویم و دربارهاش حرف میزنیم. باران میبارد ودلم بالا پایین پریدن میخواهد. ساعت از 11 میگذرد و نمیشود فوتبال دید. باران شدت میگیرد وحواسم به بیرون از پنجره هاست. سارا مثل همیشه عقب میماند. ذهنم پر از کلمهست و دلش هوای تازه می خواهد. سارا دوباره میپرسد تمام شد؟ میگویم: من دیگه چیزی یادم نمیاد که نگفته باشم. جایی رو اگه متوجه نشدی بگو تا دوباره توضیح بدم..
سارا را میرسانم خانهی دوستش. سودابه میرود خانهشان. من و آتنا و همخانههایش هستیم و نم نم باران ومنکه دلم هوای تازه میخواهد. بچهها پایهی شبگردی هستند. ما وجاده وموزیک و باران..
شب عذاب وجدان میگیرم مبادا تحلیلم از متن درست نباشد و همکلاسیها نمرهی خوبی نگیرند. استاد اصول درست حسابی یادمان نداده بود و در مورد هیچ کدام از این نمایشنامه ها در کلاس حرف نزده بودیم.
سهشنبه
برگهی سوالها را میگیرم و نگاهم میافتد به بارمبندی. فقط 10 نمره؟ از استاد میپرسم 10نمرهی دیگهش چی؟ میگوید: امروز موضوع تحقیق بهتون میدم تا 18ام فرصت دارید تحویل بدید..
محمدرضا بهمان فخرفروشی میکند که امتحاناتش تمام شده. با شراره ترانهی گیلکی گوش می دهیم و همخوانی میکنیم و خوشحالیم. محمدرضا هیچ نمیفهمد. میگوید: میرم گیلکی یاد میگیرم. حالا ببین !
دریا مرا میخواند.. میروم لب ساحل و اجازه میدهم لمسم کند و با موجهایش از روی پوستم رد شود..
به اندازهی یک مشت سنگ جمع میکنم و برمیگردم خانه.
1 comments:
باران خوبی بود میان اینهمه آفتاب سوزان و شرجی آزار دهنده.
شما دانشجوی شهسوار هستید؟ درسته دیگه؟ اینجارو از وبلاگ ستایش پیدا کردم.خوشم اومد بعد فهمیدم که شهسوار درس میخونید بعد به ستایش گفتم بعد حسابی شما را معرفی کردند که در گودر واینها بچه معروفی هستید... باعث خوشحالی است که اینجا وآنجارا پیدا کردم. مخصوصا عکسهارادر فلیکر