Sunday, December 9, 2007

خواهر جان هر روز زنگ می زنه و بعد از سلام و احوالپرسی می پرسه چه خبر؟! بهش می گم عزیزم ما اینجا تسهیلات هسته ای و پروژه ی ساخت بمب اتم نداریم که انتظار داری هر روز یه اتفاقی بیفته اینجا !!
اگه قبل از ظهر باشه باید بپرسه نهار چی دارید؟ غروب باشه می پرسه شام چی دارید؟ مامان امروز بهش می گه اونجا هر روز چه خبره مگه؟

شوهر خواهر عزیز بعد از چند بار اصرار و اینکه منم می خوام برم فوتبال! امروز صبح با بابا اینا رفت. بعد از اندکی دویدن به پسر عموم گفته بذار من تو دروازده بایستم، قبلش 5 تا گل جلو بودن! از وقتی ایمان ایستاده جلوی دروازه مساوی شدن :دی
طفلک هم تمام بدنش درد می کنه و له شده از قرار معلوم !! :دی
بابا هم محض دلداری دادن بهش زنگ زد و می گه چند جلسه بیای خوب می شی. کسی کار به کارت نداشت امروز که! چرا هنوز چوب نخورده غش کردی؟

من واقعن در عجبم که ایمان با توجه به شاهکارهایی که در این چند ماهه از تیم بابا اینا دیده چجوری جرأت کرده با اینا بره فوتبال بازی کنه؟ تازه می گن فوتبال هم بلد نیست.

1 comments:

Unknown said...

این شوهر خواهرت تیریپ شوهره دختر عمه ی ماست
:-P