Tuesday, December 4, 2007

دخترای ننه دریا

دیروز تو فکر رفتن و نرفتن بودم.. خوابم برد و بعد هم سردرد و نرفتم بیرون. خانم پ زنگ زد که چرا نیومدی. فکر می کرد حداقل دوشنبه ها به خاطر بودن آنی و شیما حتمن می رم. ازم خواست که سعیم را کنم تا صبح روز بعد برم کانون. دست تنها مونده و کمکش کنم..
از پارسال که به خاطر یه سری تعمیرات و ساخت و ساز، شوفاژ خونه تعطیل شده، در این ساختمان تا مرز قندیل شدن می تونی پیش بری!
امروز از پشت شیشه ها، آفتاب روشن و تابان خودش را به نمایش گذاشته بود در حالیکه اینور شیشه سرما بود و سرما..
به قول خانم پ مغزهامون هم یخ زده بود. آنی ناراحت بود که گرمایی نیست برای دوستی و سرما حاکم شده.
مابین گلایه ها، آنی زد زیر آواز.. و صداش من و خانم پ را دعوت به سکوت کرد.
می گفت هر وقت کسی ازم می پرسید صدای خوبی داری، آوازت هم خوبه؟ می گفتم نه! گفتم دیگه این حرف را نزن پس!
لحظه ها پر شد از صدای آنی و دخترای ننه دریای شاملو که آنی برای دل خودش با ریتمی که ساخته بود براش، می خوند.
تشویقش کردیم به فکر یه نوار قصه باشه! ولی خانم پ و آنی همه چیز را حواله کردن به من! که برو برای این طرح اسپانسر پیدا کن!! حالا اسپانسر برای یه نوار موسیقی از کجا بیارم؟

صدای آنی و قصه ی دخترای ننه دریا هنوز تو گوشمه. این گوشی مرده ی منم زنده نشد وگرنه صداش را ضبط می کردم که الان بتونم گوش بدم دوباره..

2 comments:

Anonymous said...

منم صدام خوبه ها ... یه اسپانسر هم واسه من پیدا کن :دی

Anonymous said...

خوب ننه دریای شاملو اگر با یه صدای زیبا خونده بشه مطمئنا معجون جالبناک و دل لرزاننده ای از آب در میاد!
حالا از اسپانسر چه خبری :دی؟