Friday, December 21, 2007

پدر و مادر گرامی بعدازظهر رفتن رشت که زود برگردن! ساعت یک و نیم نصفه شب برگشتن! آقای پدر عزیز سوئیچ ماشین را گذاشته رو میز و می گه صبح زود پاشو برو هلیم بخر برای صبحانه!
می گم پدر جان شما خودت لطف کنی خوشحال می شویم!
می گه اینهمه من رفتم خریدم، یه بارم تو برو.
می گم به همون اندازه که شما رفتی منم رفتم قبلن پیش تر ها. امشب که شام به ما ندادید، فردا هم هلیم نخورید.
می گه شام که گذاشته بودیم!! می گم کدوم شام؟! نون را که من خریدم، غذا هم هیچ خبری نبود و نصفه شبی برگشتی! چه وضعشه آخه؟!
می گه خب عوضش ما شام خوردیم و اومدیم !!

مامان هم هی به بابا می گفت پاشو از رو مبل و برو سر جات بخواب و هی بخوابید بخوابید راه انداخته بود! تلویزیون روشن کردن ساعت 2 صبحی و چارخونه دارن می بینن!!!

1 comments:

Anonymous said...

من فکر کنم الان که می نویسم هلیم را نوش جان کردید و خوابید .. من اگر عصری اینو خونده بودم .. ما هم صبح هلیم داشتیم .. منم هلیم می خوااااااااااااااااام ...

امیدوارم هر چه زودتر فیروزه را ببینی .. من اگه بدونم کسی را یک ماه و نیم دیگه می بینیم یعنی خیلی نزدیک است .. ارقام من یک سال و دو سال است نازنینم .. غصه نخور خوشگله ... داد هم بکش ولی یواش ... بچه بیدار میشه .. می بوسمت هزارتا