اس ام اس داده: دنیای قشنگم تولدت مبارک . ایشالله همیشه ی همیشه خوشبخت باشی و شاد. دوستدارت: مونا .. راستی می دونی من تابستون ازدواج کردم؟
تولد؟ اونم تولد من؟ جواب می دم مونا جان مرسی از تبریکت ولی تا تولد من خیلی مونده. بابت ازدواجت هم تبریک می گم. شیرینیش کو خانوم؟ اینجا ساکنی؟
می نویسه: شوهرم اصفهانیه، قراره اصفهان زندگی کنیم. 3 سال با هم دوست بودیم. دنیا جون گوشیمو ریست کردم تاریخش قاطی شد، ولی به هر حال تولدت مبارک!
تو دلم می گم می خواستی از اوضاع و احوال زندگیت منو با خبر کنی، دیگه چه اصراریه به زور هی تبریک تولد بگی؟
من و مونا دوران راهنمایی همکلاسی بودیم. تو اکیپ ما جایی نداشت. و فقط در حد یه همکلاسی بود.
بعد از راهنمایی، مونا را ندیدم دیگه. هیچ وقت هم به یادش نیفتادم شاید. پیش دانشگاهی دوباره همکلاسی شدیم ولی شاید به خاطر سابقه ی آشنایی که از قبل بود و موقع برگشت از مدرسه همیشه تا یه جایی هم مسیر بودیم، رابطه هامون بیشتر شد و شاید مونا بیشتر اصرار داشت.
تابستون، بعد از کنکور مونا تقریبن عضو ثابت بود، خونه هامون نزدیک بود و زیاد می اومد. بیرون هم می خواست بره زنگ می زد که اگه می شه همراهش برم. و حتی وقتی گفت دوست داره هم کلاسیهای دوران راهنمایی را ببینه، همه را دعوت کردم خونمون تا دور هم باشیم ولی مونا یه دختر فوق العاده کم حرف بود. دو باری که کسی غیر از من و اون حضور داشتن (مهمونی تابستون و تولدم) همیشه عذاب وجدان داشتم بهش بد می گذره که همیشه آروم و بی صدا یه گوشه نشسته.
خیلی جاها بهش کمک می کردم، مشکلی داشت تا آخرین توانم سعی می کردم حلش کنم و خوب بودیم باهم خیلی. با اینکه گاهی واقعن دردسر شده بود برای من. با یکی دوست شده بود که خانواده اش مخالف بودن و مامان و باباش هی منو دستگیر می کردن برای درد دل کردن و یقه ی منو می گرفتن که دخترشون را از این کار باز دارم و ارشادش کنم!
حتی مامانش اومده بود خونمون شماره پسره را از من بگیره و کلی با مامان حرف زده بود. یکی نبود بگه به من چه ربطی داره آخه؟!
بعد از اینکه مونا دانشگاه قبول شد و رفت ارومیه باز رابطمون ادامه داشت و هر وقت مونا می اومد می دیدیم همو.
یک سال از این ماجراها گذشته بود که مونا با کلی زمینه چینی که دلم نمی خواد دوستیمون خراب بشه و این رابطه تمام بشه و اینا.. گفت برادرش از من خوشش میاد و اگه موافقت کنم با خانواده اش بیان.
منم بهش اطمینان دادم که خدشه ای تو رابطمون پیش نمیاد. ما با هم دوستیم ولی فقط دوست خواهیم موند و بی خیال فامیل شدن!
بگذریم که خودش اعتراف کرد بخش زیادی از این رابطه و اینکه فرت و فرت خونه ی ما بود و اینهمه رفت و آمد به اصرار برادرش بوده تا من و مونا صمیمی تر بشیم.
دو سال تمام، دقیقن از همون جشن تولدی که برادر مونا اومد دنبالش و منم به رسم ادب تا دم در رفتم و با برادرش سلام و احوالپرسی کردم، برادره هی خواهره را فرستاده جلو و تمام اعضای خانواده اش هم خیلی وقت بود می دونستن!
با تمام این احوال نخواستم به این فکر کنم که تمام این مدت داشتن توطئه چینی می کردن و هر کاری مونا کرده برای بدست آوردن دل من و شاید هم به اصرار برادرش بوده نه به خاطر دوستیمون!
ولی این رابطه هی کمتر و کمتر شد و از مونایی که مدام دور و بر من بود دیگه خبری نشد.
جالب اینجا بود خانم که بعید می دونم شماره خونه و موبایل منو هیچ وقت فراموش کرده بوده، بعد از مدتها که گم و گور شد آفلاین گذاشت که می شه شماره موبایلت را داشته باشم؟ تازه بعدش هم فقط آفلاین می ذاشت گاه گداری برای احوالپرسی!!
هیچ وقت هم جز چند تا اس ام اس تماسی نگرفت با من..
دو شب پیش هم نگفتم خانم عزیز شما چند وقته گوشیت را ریست کردی؟ این چند سال چی؟ غیر از همون دو تا تولدی که جزء مقدمه چینی های احتمالیت بوده.. حالا چی شده که یاد من و متولد شدنم افتادی؟! سعی می کنم مثبت فکر کنم. بی خیال..
Sunday, December 2, 2007
Posted by Donya at 12/02/2007
برچسبها: تولدانه, خداوندگار به خیر بگذراند
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
rastesh man kheili kam jaei comment midam ! vali in dastane mona vadaram kard ke ye chizi begam
man az in daste adama ziad didam !
on ba goftane khabare ezdevajesh toye alame khodesh be khili chiza dast peyda mikone ke baraye ma adamaye salem gheyre ghabele darke ! :D
hala chera to vase ye hamchi adami ye poste be in tool o derazi neveshti , nemidoonam !!!?
http://kharekocholo.blogfa.com
عجب ... مردم چه راههایی واسه خودشون دارنا :دی
.
در مورد پ.ن پست قبل هم ببخشید .... نمیدونستم .