شروع کردم به نوشتن، طولانی شد و از حوصله ی خودم هم خارج شد!
خلاصه ی اخبار :
شب خوبی بود.
کلی کتک خوردم از سینا جان، پسرعموی 5 ساله! که بازی بود به قول ایشون و هی از سر و کول من بالا رفت. دستش را می گرفتم لگد می زد. پاهاش را می گرفتم، مشت می زد. دست و پاش را می گرفتم با سر می رفت تو شکمم! ولی آخرش به همه گفت این دختره* !!! برده و من باختم.
بعد از شام آتش بس دادیم و مجبور شدم هر چه فندق در آجیل بود پوست بکنم و بدم سینا بخوره!
بهش می گم کمتر بخور، مریض می شی! می گه تو کمتر بخور!!
سینا جان که از خوردن فارغ شدن، همبازی سه تا پسر بچه ی 5 ساله شدم در بازی اختراعی سینا با مهره ها. آخرش هم نفهمیدم قواعد بازی چی بوده و سینا هی می گفت باختی، باختی، من بردم!!
* می گم دیگه باهات بازی نمی کنم! مگه من اسم ندارم؟ این دختره چیه؟ بعد از کلی فکر می گه اسمت دُی نا ست ولی سخته خیلی!
Saturday, December 22, 2007
شب یلدای خود را چگونه گذرانده اید؟
Posted by Donya at 12/22/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
omidvaram har shab kotak bekhori ta har shab, shabe khoobi bashe!
khosh gozasht pas
دنيا جان، ممنون از مهر و لطف هميشگی ات.
این ایده دزدیت را هیچ وقت نمی بخشم ... قرار بود من این انشا را بنویسم .... من گریه .. من گریه .. اسمت هم خیلی سخته .. سینا هم بوس .. من گریه .. من گریه