Saturday, December 8, 2007

چند روز پیش که با مهسا رفته بودم به یه فروشگاه برای خرید و تو فکر این بودیم که چی بخریم.. چشمم افتاد به دختری که از مقابلم گذشت و توی ذهنم داشتم به این فکر می کردم آشناست و شبیه کیه؟
چند دقیقه بعد که دختره دیگه رفته بود، کشف کردم !! روشنک یکی از قدیمی ترین دوستام بوده که از پیش دانشگاهی دیگه ندیده بودمش. توی ذهنم صورت ساده و بدون آرایشش نقش بست که چقدر زیباتر و دوست داشتنی تر از موجود ناآشنایی بود که می دیدم.

امروز با مهسا حرف می زدم و قدم می زدیم به سمت خونه. از دور چشمم به آزاده (خواهر دوستم) افتاد و دختر کناری که سلام گفت و متعاقبن از من و مهسا جواب گرفت. ایستاده بود روبروم و من توی ذهنم داشتم فکر می کردم این واقعن دوست منه؟! یا اشتباه گرفتم و از آشناهای مهساست؟ ماتم برده بود. چند تا جمله ی کوتاه گفتم و خداحافظی.
از مهسا پرسیدم این واقعن ..... ؟؟! مهسا سرش را به علامت تایید تکون می ده. دوباره می پرسم این واقعن فاطی بود؟ می گه آره!! این واقعن فاطی میم بود. اشتباه نگرفتی.
باز می پرسم این همون خانوم دکتر بود؟ هم کلاسی دبیرستان؟ دوست دوران دبستان؟ چرا من نمی شناختمش؟ یعنی ما هم انقدر عوض شدیم؟
مهسا می خنده و می گه نه! خیالت راحت.
ناراحتم که چرا انقدر مات و مبهوت شدم، درست حسابی با فاطی حرف نزدم. همش شک داشتم که این فاطی هست یا نه؟ حتی صداش هم برام آشنا نبود..

2 comments:

Anonymous said...

مطمین باش شما هم واسه اونا خیلی عوض شدین .

Anonymous said...

دنیا جونم سلام
یک مشکل فنی دارم .. می تونی تا یک ساعت دیگه رفعش کنی ؟؟؟

من دستور تهیه ترش تره را می خوام .. خیلی فوری ... من دلم ترشی تره می خواد ولی صد مدل دستور پیدا کردم .. مشکلم هم با حبوبات است .. باید باشه یا نه ؟/ اصیلش چیه ..
می بوسمت هزارو پانصد بار