Thursday, October 16, 2008

بخارات متساعد می شود دیگر از این سر.. داغ کرده! فکرها می آیند و می روند.. آزار می دهند، خش می اندازند، قسمتی را له می کنند و چرخ می زنن. بازی تازه ای یاد گرفته اند شاید برای آزارم!
خسته ام. شدیدن خسته.. یک روز دوباره عصیان می کنم. یک روزی - شاید به همین نزدیکی- باز می زنم زیر همه چیز و می روم.. بعد با خودم می گویم کاش نیاید این روز. کاش نباشد این روز. کاش مرا نرساند به این نقطه. آن وقت دیگر...
خسته ام. فقط خسته.. هجوم این فکرها فرسوده ام می کند.