یعنی اگه من فقط فقط فقط یه دونه از این کتابها را امروز پیدا کرده باشم که حداقل دلم را خوش کنم که یه دونه، یه دونه، فقط یه دونه کتاب را خریدم و یافت شده بالاخره و دلم را خوش کنم به همین یه دونه! یعنی اگه فقط یه دونه از این کتابها یافت شده باشد.. که نشد! و نشد..
زنگ زدم به عماد.. همه ی اساتید گرامی را می شناخت جز همینی که می ترسم ازش و آرامش ندارم سر کلاسش و استرس ساز می باشد. بعدش انقدر که یکی یکی پیغام و سلام و بوس !! فرستاد برای همه ی اهل دانشگاه.. الان یادم نمی یاد چی را باید به کی می گفتم. تازه گفت جلوی یکی هم اسمش را نبرم چون چشم دیدنش را نداره! حالا کدوم بود اونوقت؟
زنگ زدم به عماد.. همه ی اساتید گرامی را می شناخت جز همینی که می ترسم ازش و آرامش ندارم سر کلاسش و استرس ساز می باشد. بعدش انقدر که یکی یکی پیغام و سلام و بوس !! فرستاد برای همه ی اهل دانشگاه.. الان یادم نمی یاد چی را باید به کی می گفتم. تازه گفت جلوی یکی هم اسمش را نبرم چون چشم دیدنش را نداره! حالا کدوم بود اونوقت؟