Friday, October 10, 2008

پاهایم گز گز می کند دیگر.. می نشینم روی صندلی تا کمی استراحت کنم
ر.خ می گوید: می بینم که بعضی ها دعوت به رقص می کنن و خوشم میاد تحویلش هم نگرفتی..
شین.الف آرام سمت گوشم می گوید آخه من چی بگم بهت؟ پسر از این جذاب تر و خوش تیپ تر می خواستی؟ چرا محل نذاشتی بهش؟
شین.الف رو به ر.خ می پرسد: پسردایی داماد بود؟ نه؟
ر.خ: نه! پسرعموشه.. دیگه چی خوای بدونی؟ اسمش؟ شغلش؟ محل سکونتش؟ شماره موبایلش؟ آدرس خونشون؟ بپرس تا بهت بگم!
شین.الف مات و متحیر نگاهش می کند و می گوید نه دیگه.. تا این حد اطلاعات نمی خواستم..