Friday, October 10, 2008

اندکی تو هم حس کن

از فرودگاه برگشته ناراحت می گوید: پاسورها را ازم گرفت و پاره اش کرد! یک تعهد هم ازم گرفتن!
می گویم: تعهد چی؟
با عصبانیت می گوید: اعتراض که کردم! مرده می گه همه تو خونشون دارن، منم دارم و بازی می کنیم ولی نباید جابجاش کنی! تعهد بده که دیگه اینکارو نمی کنی.. یه ذره با یارو جر و بحثم شد و به نتیجه نرسیدیم. رام نمی دادن برم اسمم را تو لیست انتظار بنویسم. امضا کردم و رفتم.. بلیط هم که گیرم نیومد. الکی اینهمه راه را رفتم و یه تعهد دادم و برگشتم.... پاسورهام را هم ازم گرفتن. تو که دیدی چه جنس خوبی داشت و چقدر مواظبش بودم..
موقع آمدن هم در فرودگاه مشهد با یکی از افسرها دعوایش شده بود. می گوید بهش گفتم تو این مملکت یه ذره امنیت نداریم.. شما اسلحه بستی به کمرت خیالت راحته! برگشت بهم گفت: می تونی بری یه کشور دیگه!
حرفهایش را گوش می دهم و می گویم حرص نخور! چه بگویم دیگر؟
همین دو روز پیش سر نهار بحثمان شده بود در مورد حکومت و شرایط فعلی و الف. نون که به نظرش فرد خدمتگزاری بود که کمر همت بسته و با وجود اینهمه مشغله استان گردی می کند! و مادر روبروی من هی چشم و ابرو می آمد و لب گاز می گرفت که بس کن!

ناراحتم برای ناراحتی اش ولی در دل می گویم عزیزم یه ذره هم چشمهات را باز کن تا این مملکت امام زمان را ببینی. تو امروز برای گرفتن گاز اشک آوری که برای اطمینان در کیفت نگه می داشتی و پاره کردن ورق های پاسورت غر می زنی و دعوایت شده با مأمورین.. ما این سالها حرص چه چیزهایی را خورده ایم و دردهایی که فرو دادیم..

0 comments: