Saturday, May 1, 2010

یکی از وقت‌هایی که هیچ وقت من و خانم همخانه با هم به تفاهم نرسیدیم موقع برگشتن از دانشگاه‌ست. راهمان از هم جدا می‌شود. من به سمت پل عابر پیاده می‌روم و او به سمت خیابان. اوایل می‌ایستادم به چانه زدن که درست نیست و اینجا اتوبان ست و کامیون می‌گذرد و ماشین‌ها به هوای اتوبان و خارج از شهر با سرعت عبور می‌کنند. نتیجه نداد.
گفتم من اگر جای یکی از این راننده‌ها باشم فحش می‌دهم به آدمی که از زیر پل رد می‌شود. آخرش هم اگر تصادف کند کسی نمی‌گوید تقصر عابر احمق ست. از نظر قانون راننده مقصر ست.. باز نتیجه نداد.
دیگر نه چانه می‌زنیم و نه بحث می‌کنیم و نه قیافه‌ای در هم می‌رود. از دانشگاه خارج می‌شویم. راهمان جدا می‌شود و آن‌ور خیابان بهم می‌رسیم. سوار تاکسی می‌شویم و برمی‌گردیم خانه.

1 comments:

Anonymous said...

آفرین به شما! من واقعاً لذت میبرم که این همه فرهنگ وارسته را در شما میبینم :)
خدا کنه توی این رفت و آمد ها از وسط جاده و خیابون، اتفاقی براش نیفته فقط