Monday, May 3, 2010

چند هفته‌ست خانه نرفتم، بنابراین آرایشگاه هم نرفته‌ام. حوصله ندارم اینجا بگردم دنبال آرایشگاه. وقتی خانه باشم؛ با خیال راحت ابروهایم را می‌سپارم دست آرزو. دور از شهر و دیارت که باشی تازه به اهمیت آرایشگر خودت پی می‌بری.
از هفته‌ی پیش یکباره با مریضی‌ام و آنتی‌بیوتیک‌ها کلی جوش روی صورتم نمایان شد با مرکزیت محوری جوش بزرگی در پیشانی.
حالا این ابروهای نامرتب و جوش‌ها احساس خوبی ندارد. خانم همخانه هم که هر از گاهی یادآور این موضوع می شوند که دخترجان کمی خجالت بکش. برو آرایشگاه و خودش هم که جایی را در این شهر سراغ نداشت.

امروز خیس از باران با محمدرضا رفتم نهار بخوریم. همان کافه‌ی همیشگی که پر از دانشجوست و ظهرها جای سوزن انداختن نیست. سر یکی از میزها 3 تا دختر نشسته بودند. اجازه گرفتیم و نشستیم. محمدرضا رفت غذا سفارش بدهد. باران از بین موهایم می‌چکید و صورتم خیس بود. یکی از دخترها پرسید: بارون شدیده؟ حسابی خیس شدی.
می‌گویم: ریز ریز می باره ولی به شدت..
رو کرد به دوستش و گفت: ببین چقدر خوشگله با اینکه هیچ آرایشی هم نداره.
دوستش گفت: آره. با کمی آرایش خیلی خوشگل‌تر می‌شی. و دخترها با سر تایید کردند.
لبخند زدم و تشکر کردم ازشان.

این وقت‌هایی که رضایتی از ظاهرت نداری، انگار که منتظر باشی یکی بدون اجبار و تعارفات همیشگی و یا قصد دلداری دارن یادآوری کند بد نیستی و همین خوب ست.

1 comments:

بهناز said...

در زیبایی صورت و نگاهت شک نکن عسیسم :*
سومین چشم رنگی هستی که دوسش دارم :*