Tuesday, May 25, 2010

احساس می‌کنم نفس بکشم، بازدم‌ش به صورتش برخورد می‌کند. نگاه می‌کنم توی چشمهایش و می‌گویم: دوستت ندارم
چشم‌هایم را می‌دزدم از نگاهش. می‌گوید: دوباره بگو
سکوت می‌کنم. اشک جمع می‌شود توی چشم‌هایش. می گوید: باز نگاه کن تو چشمهام.. خواهش می‌کنم دوباره بگو..
صورتش خیس می‌شود. می گوید: یکبار دیگه بگو..

0 comments: