گرسنمه! از صبح چیزی نخوردم. اشتها نداشتم. نیم ساعت پیش رسیدم خونه، برنج شستم، یه غذای یخ زده درآوردم از یخچال و گذاشتم یخش باز شه. چای دم کردم و منتظرم یکی از دوستان که قرار بود بعد از کلاسش بیاد اینجا، سر برسه..
از ساعت 2 دانشگاه بودم با 3 تا کلاس پشت سر هم تا 7 و نیم. کلاس قرائت قرآن نرفتم و نشستم یه گوشهی گروه با خمیر بازیهایی که استاد میم به محمدرضا اینا گفته بود بخرن و میزانسن نمی دونم چی بچینن، بازی کردم. آدمک درست کردم و لاکپشت سبز و گل آبی.
بعدش هم رفتم سر کلاس نمایش در ایران که استاد شروع کرد به درس پرسیدن و یه بار هم که داوطلب شدم جواب بدم، گفت تو نه! میدونم همه رو بلدی! ولی بلد نبودم.
میخواستم برم دوش بگیرم ولی میترسم مهمونم پشت در بمونه!
3 comments:
یعنی در این مواقع از اصطلاح خوش شانس و خر کیف میشه استفاده کرد !;)
لذت بردیم که میتوانیم کامنت بذاریم ;)
:)))) حس بديه ها... اين دوش گرفتن سر بزنگاه! آدم از هول حموم كوفتش ميشه