از اتفاقات نادر محسوب میشود کسی زنگ ِ در این خانه را بزند. مثل امروز صبح که خواب بودم و حوصله نداشتم بیدار شوم. با خودم گفتم لابد باز یکی زنگ واحدها را اشتباه گرفته و مثل همیشه یا صدایی نمیآید یا اینکه میگوید اشتباهی گرفتم و با من کاری ندارد در هر حال..
خوابیدم دوباره و توجهی نکردم.. کمی بعد شمارهای ناشناس زنگ زد. با خودم گفتم امروز چه خبره واقعن؟ لابد اشتباه ست و الان یه سبیل دنبال عباس آقا میگرده مثلن.. فقط این وسط همه دست به دست هم دادن تا مرا مجبور به بیداری کنن. وقتی برای بار سوم همان شماره زنگ زد، جواب دادم. خانم همسایه روبرویی بود. گفت برای دومین بار از پست آمدن و دفعهی قبل هم خانه نبودی انگار. باید بری اداره پست، بستهات را تحویل بگیری.. تشکر کردم و قرار شد بروم قبضی که داده بودند را ازش بگیرم.
کمی ول گشتم تا خواب از سرم پریدم. یادم نمیآمد آدرس اینجا را به کسی داده باشم. منتظر ِ نامهای هم نبودم. گفتم حتمن هدیهای که فرستاده بودم برگشت خورده. جواب ِ ایمیلش را هم نداده بود. باید اوایل هفته میرسید که باز خبری نداده بود.
دریافت نامهی برگشت خورده که دیگر عجله نداشت.. سر فرصت چای دم کردم. برنج شستم و فکر کردم نهار چه میشود خورد؟
بعد سر زدم به خانم همسایه. قبض ِ بستهی شما برگشت خورده، نبود. مبداء شهر دیگری بود حتا. در راه هی فکر کردم من که کسی را ندارم آنجا ولی به نام خودم بود.. اسم ِ روی بسته خیالم را راحت کرد که اشتباهی نیست. فقط فرستنده انگار نقل ِ مکان کرده به شهری دیگر.. و ذوق زدگی فراوان از دریافت یک هدیهی غیرمنتظره..
از اتفاقات نادر محسوب میشود که کسی زنگ ِ در این خانه را بزند. حولهپیچ نشسته بودم و فکر میکردم چه نیاز دارم؟ چه چیزی دلم میخواهد که یک ساعت دیگر وقتی همهی مغازهها بسته بودند یادم نیاید مثلن نان نداریم یا آب..یادم آمد از مامان خبر ندارم. زنگ زدم به مامان و وسط ِ احوالپرسی و دیگه چه خبر؟ باز صدای زنگ آمد.. به مامان گفتم بعدن زنگ میزنم. مانده بودم حولهپیچ چه کنم حالا؟ لباس بپوشم یا جواب دهم؟ مردد پرسیدم: کیه؟
خانم همسایه بود.. با یک کاسه آش ایستاده بود پشت ِ در.. آش ِ رشته با کشک فراوان و نعناع و پیاز داغ
تا قبلش یک درصد هم احساس گرسنگی نداشتم. دلم ضعف رفت.. کاسهی آش را گذاشتم جلوم و معرکه بود. نگفتهاند آش ِ نطلبیده مراد ست یا یک همچو چیزی؟
امروز غلت زدم در خوشی
خوابیدم دوباره و توجهی نکردم.. کمی بعد شمارهای ناشناس زنگ زد. با خودم گفتم امروز چه خبره واقعن؟ لابد اشتباه ست و الان یه سبیل دنبال عباس آقا میگرده مثلن.. فقط این وسط همه دست به دست هم دادن تا مرا مجبور به بیداری کنن. وقتی برای بار سوم همان شماره زنگ زد، جواب دادم. خانم همسایه روبرویی بود. گفت برای دومین بار از پست آمدن و دفعهی قبل هم خانه نبودی انگار. باید بری اداره پست، بستهات را تحویل بگیری.. تشکر کردم و قرار شد بروم قبضی که داده بودند را ازش بگیرم.
کمی ول گشتم تا خواب از سرم پریدم. یادم نمیآمد آدرس اینجا را به کسی داده باشم. منتظر ِ نامهای هم نبودم. گفتم حتمن هدیهای که فرستاده بودم برگشت خورده. جواب ِ ایمیلش را هم نداده بود. باید اوایل هفته میرسید که باز خبری نداده بود.
دریافت نامهی برگشت خورده که دیگر عجله نداشت.. سر فرصت چای دم کردم. برنج شستم و فکر کردم نهار چه میشود خورد؟
بعد سر زدم به خانم همسایه. قبض ِ بستهی شما برگشت خورده، نبود. مبداء شهر دیگری بود حتا. در راه هی فکر کردم من که کسی را ندارم آنجا ولی به نام خودم بود.. اسم ِ روی بسته خیالم را راحت کرد که اشتباهی نیست. فقط فرستنده انگار نقل ِ مکان کرده به شهری دیگر.. و ذوق زدگی فراوان از دریافت یک هدیهی غیرمنتظره..
از اتفاقات نادر محسوب میشود که کسی زنگ ِ در این خانه را بزند. حولهپیچ نشسته بودم و فکر میکردم چه نیاز دارم؟ چه چیزی دلم میخواهد که یک ساعت دیگر وقتی همهی مغازهها بسته بودند یادم نیاید مثلن نان نداریم یا آب..یادم آمد از مامان خبر ندارم. زنگ زدم به مامان و وسط ِ احوالپرسی و دیگه چه خبر؟ باز صدای زنگ آمد.. به مامان گفتم بعدن زنگ میزنم. مانده بودم حولهپیچ چه کنم حالا؟ لباس بپوشم یا جواب دهم؟ مردد پرسیدم: کیه؟
خانم همسایه بود.. با یک کاسه آش ایستاده بود پشت ِ در.. آش ِ رشته با کشک فراوان و نعناع و پیاز داغ
تا قبلش یک درصد هم احساس گرسنگی نداشتم. دلم ضعف رفت.. کاسهی آش را گذاشتم جلوم و معرکه بود. نگفتهاند آش ِ نطلبیده مراد ست یا یک همچو چیزی؟
امروز غلت زدم در خوشی
1 comments:
هزار ساله من سورپرایز از نوع آش یا بسته نداشتم
آخرین بار پارسال یه کادو یکی فرستاد که گم شد و نرسید تازه!