Monday, September 27, 2010

بعد از شام همراه بابا و مامان و خواهرا رفتیم پیاده روی زیر نم نم بارون. خواهره می‌گفت: چقدر خوبه همه با هم بریم پیاده‌روی. چرا اینکارو نمی‌کنیم؟ .. نمی‌دونستم
با خواهرا تو خیابون دویدیم، مسابقه گذاشتیم، خندیدیم، سر به سر هم گذاشتیم، بازی کردیم، کلی بالا و پایین پریدیم و موها را سپردیم به باد و بارون..
رسیدیم جلوی خونه. خواهره گفت بریم تا ته کوچه؟ باز تا ته کوچه دویدیم. رسیدیم به کوه و کف‌ ِ دو تا دستم را زدم بهش، سک‌سک کردم و برگشتم.. سرپایینی دیگه نفسم بالا نمی‌اومد انقدر که سر اینکه زودتر برسم به ته کوچه این سربالایی را تند دویدم..
بابا و مامان هم در طول این یک ساعت در کمال آرامش دوتایی برای خودشون قدم می‌زدن.
هوا هم که محشر و عالی

3 comments:

حبیب said...

پس یه شب ناز ورویایی و شبه اروپایی رو تو قلب لاهیجانتون تجربه کردین. چقدر خوب

خروشچف ماخین said...

کجا بودین اون وقت؟

ansherli said...

سلام دنیا